تن مپوشانید از باد بهار
گفت پیغمبر ز سرمای بهار
تن مپوشانید یاران زینهار
زانک با جان شما آن میکند
کان بهاران با درختان میکند
لیک بگریزید از سرد خزان
کان کند کو کرد با باغ و رزان
راویان این را به ظاهر بردهاند
هم بر آن صورت قناعت کردهاند
بیخبر بودند از جان آن گروه
کوه را دیده، ندیده کان* به کوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست
عقل و جان عین بهارست و بقاست
پس به تاویل این بود کانفاس پاک
چون بهارست و حیات برگ و تاک
مولانا، مثنوی، دفتر اول
_____________________
* کان= گوهر، سنگگرانبها
کدمطلب: M97010501