جندی شاپور: شهر طب و طبابت – بخش سوم
جندی شاپور: شهر طب و طبابت – بخش سوم
وضعیت علمی جندی شاپور پس از اسلام:
در واقع پزشكی، شیمی (كیمیا) و زیست شناسی از بارزترین علومی بود كه در دانشگاه جندی شاپور تعلیم داده می شد و این مكان همچون ذخیره گاه و پلی دستاوردهای علمی دنیای باستان را بعدها به دوران اسلامی انتقال داد. در یك جمله می توان گفت این مركز به هنگام فتوح اعراب، مهمترین مركز پزشكی جهان باستان بوده است. بدین ترتیب می توان ایران رااز هزاران سال پیش جزو سر آمدان علوم به شمار آورد.
بسیاری از فیلسوفان، دانشمندان و شعرای معروف در این دانشگاه تحصیل و تدریس می كردند.
اداره جندی شاپور بعد از اسلام تا سال ۲۶۵هجری بر عهده خاندان بختیشوع بود و آخرین فرد این خاندان جبرئیل نام داشت. در کل روح مسیحی بر جندی شاپور حاکم بود و از عنصر زرتشتی کمتر اثری دیده میشد، دلیل این امر، حضور طبیبان ماهر مسیحی به خصوص خاندان بختیشوع بو د، در این مرکز علمی، دانشجویان و دانش پژوهان از مناطق مختلف جمع شده بودند، و محور اصلی فعالیت علمی آنان مقوله طب بود.
شاید یک دلیل اهمیت این علم در آن زمان، شیوع بیماریهای واگیردار، مانند سل، طاعون، آبله و تب بوده است. به دلیل فتح این شهر همراه با صلح، تغییرات زیادی در فعالیت علمی آن صورت نگرفت، تنها کار بیمارستان آن رونق زیادی یافت. درباره گسترش علمی این دانشگاه، نقل شده است: کسی که وارد دانشگاه جندی شاپور میشد ابتدا برای خود استادی انتخاب میکرد. این دانشجو میبایست علاوه بر دروس مربوط به طبابت، رشتههای دیگری را فرا گیرد؛ یکی از این دروس هندسه بود و دانشجو از طریق آن میتوانست شکل زخمها را به درستی تشخیص دهد. ستارهشناسی نیز یکی دیگر از درسها بود. همچنین برای تعیین ساعت مناسب درمان به دانشجویان موسیقی آموزش داده میشد تا بتوانند نبض بیمار را گرفته و از حرکات نبض او به بیماریاش پیبرند.
از دیگر قسمتهای مهم این دانشگاه علاوه بر بیمارستان، کتابخانه آن بود. به گفته مفسران زرتشتی و برخی از تاریخنگاران، کتابهای آن در مجموعه اوستایی بر روی دوازده هزار پوست گاو ثبت شده بود.
اولین تأثیر جندی شاپور بر جهان اسلام، تأسیس بیمارستان در سایر نواحی بود. عربها احداث بیمارستان را از ایرانیان آموختند؛ در سال ۸۸ه ولیدبن عبدالملک بیمارستان دمشق را مانند بیمارستان جندی شاپور تأسیس کرد.۲۱ تا انقراض دولت اموی تنها بیمارستان مسلمانان غیر از جندی شاپور، بیمارستان دمشق بود. از کارهای عجیب ولید، رسیدگی به امر جزامیان بود که حتی برای آنان مقرری وضع کرد.
دانشگاه جندی شاپور در زمان بنیامیه چندان نتوانست به مراکز و مناطق دیگر نفوذ کند، دلیل این امر دو عامل بود: عامل اول، تفکر تبعیض قومی و عقیده برتری عرب بر سایر اقوام بود و عامل دوم، نفوذ علوم یونانی و رومی در دمشق (مقر حکومت امویان) بود؛ از اینرو، اغلب پزشکان دربار اموی، رومی بوده و حتی بر خلفای اموی نیز نفوذ سیاسی داشتند. طبری مینویسد: «در دربار یزید ابن معاویه فردی مسیحی به نام سرجون حضور داشت». به عوامل فوق میتوان درگیری دائمی بنیامیه را در جنگها اضافه کرد.
با پیدایش دولت عباسیان، وضع علمی جهان اسلام به خصوص جندی شاپور تغییر یافت و در این تغییر، اقتباس اعراب از دستآوردهای علمی ایرانیان گسترش یافت. نخستین تأثیر جندی شاپور در دولت عباسیان در سال ۱۴۸ه / ۷۶۵م روی داد؛ در این سال منصور، خلیفه عباسی، به مریضی س وء هاضمه دچار شده بود و طبیبان دربار عباسی موفق به علاج او نشده بودند. او که آواز پزشکان جندی شاپور را شنیده بود، به فکر استفاده از آنان افتاد. معروفترین پزشک جندی «شاپور «جرجیس» از خاندان بختیشوع بود.
وی علاوه بر ریاست بیمارستان و مرکز پزشکی جندی شاپ ور، در طبابت شهرت زیادی داشت. به غیر از جرجیس افراد این خاندان تا قرن پنجم هجری پیوسته از پزشکان برجسته به شمار میرفتند. منصور، خلیفه عباسی، جرجیس را به بغداد دعوت کرد و این آغاز افولِ کاری دانشگاه جندی شاپور بود. طبری درباره قدرت طبابت جرجیس مینویسد: «پزشک برای سوء هاضمه منصور مثل زیر را زد: اگر کوزهای بر کرسی ای نهی و آجر نو زیر آن نهی و بر آن قطرهای بریزد مگر قطرههایش به مرور زمان آجر را سوراخ نمیکند؟ مگر نمیدانی هر قطرهای کاهش میآورد».
علاوه بر خاندان بختیشوع، «ماسویه» نیز پزشک درس ناخوانده و دارو فروش بود که به مدت سیسال در داروخانه بیمارستان جندی شاپور کار کرده و تجربیاتی اندوخته بود. او عازم بغداد شد و در آنجا در رشته چشم پزشکی شهرت یافت و به عنوان پزشک مخصوص دربار هارون الرشید، به رقابت با جبرائیل ابن بختیشوع پرداخت. هارون پس از تأسیس دومین بیمارستان به تقلید از جندی شاپور، ماسویه را به ریاست آن برگزید، به دنبال تأسیس بیمارستان بغداد، در سایر شهرها نیز به تقلید از بغداد، بیمارستانهایی ساخته شد.
بیمارستان جندی شاپور تا پیش از تأسیس بیمارستان هارون در بغداد همچنان پررونق بود، اما پس از این زمان، با مهاجرت استادان و پزشکان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه، این آفتاب درخشان رو به غروب نهاد. پس از چند سال، شماری از عالمان، تنها در رشتههای نجوم و ریاضیات، آن هم به صورت نه چندان قوی، در آن جا به فعالیت پرداختند. خصوصیت اصلی پزشکان جندی شاپور این بود که دانش خود را به بیگانگان، از جمله اعراب نمیآموختند. برای نمونه، یکی از شاگردان یوحنا ابن ماسویه به نام حنین بن اسحاق از او سؤالاتی پرسید. یک روز استاد که از کوره در رفته بود به او پرخاش کرد و گفت: مردم حیره را به طب چه کار برو و در کوه و برزن صرافی کن.
حاذقترین پزشک عرب ابوقریش نام داشت. او حسادت زیادی به بختیشوع داشت لذا نزد هارون از او بد گویی کرد، هارون تصمیم گرفت آن دو را بیازماید؛ از این رو شیشهای از ادرار قاطر به دست آنان داد تا نظر دهند، ابوقریش گفت: مایع مزبور از یکی از سوگلیهای دربار است. اما بختیشوع گفت: اگر حرف ابوقریش درست باشد کنیز را جادو کردهاند، زیرا قاطر میتواند چنین ادراری داشته باشد، پس یک سطل جو برای او تجویز کرد.
علل مهاجرت دانشمندان بزرگ جندی شاپور :
۱. احضار عدهای از دانشمندان جندی شاپور که اغلب آنان پزشک بودند به دستور خلفای عباسی، زیرا خلفای عباسی به پزشکان عرب بیاعتماد بودند. در سال ۱۹۳ه هارون چون بیمار شد یک طبیب ایرانی احضار کرد. این طبیب تا پیشاب هارون را دید، گفت: به صاحب این پیشاب بگوئید مردنی است.
۲. انتقال پایتخت از دمشق به شهر انبار و سپس ساختن شهر بغداد و انتقال پایتخت به این شهر باعث نزدیکی به مرکز علمی جندی شاپور شد.
۳. برتری یافتن حوزه علمی بغداد بر جندی شاپور به دلیل کمکهای خلفا و وزیران عباسی و علم دوستی آنان.
۴. کسب مقام و ثروت انگیزهای شده بود تا خود به خود عدهای از دانشمندان جذب دربار و تجملات دربار عباسی شوند.
۵. تأسیس بیت الحکمه به دست هارون، خلیفه عباسی، رقیبی سخت برای جندی شاپور در زمینه علمی ایجاد کرد.
۶. رقابت خاندانهای ایرانی برای نفوذ در دربار عباسیان، به خصوص خاندان بختیشوع و ماسویه.
در میان عوامل بالا، نقش بیت الحکمه و علم دوستی خلفای عباسی بیشتر بود، انگیزه تأسیس این مرکز علمی چنین بود که مسلمانان چون از جنگهای طولانی به طور کامل دست کشیدند، کم کم به فکر علوم و صنایع افتادند. و فکر دستیابی به وسایل جدید برای زندگی بهتر، آنان را به فعالیت علمی وادار ساخت. در این میان، خاندان مهدی عباسی بیشتر از سایر مردم، دوستدار پیشرفت علمی بودند. لذا از این خاندان، هارون الرشید به تأسیس بیت الحکمه دست زد. در این مرکز علمی، به نگهداری و استنساخ کتابها و ترجمه آنها پرداخته میشد و بیشتر کتابه ا به زبان سریانی، یونانی، در آن جمعآوری میشد.
ارتباط میان مراکز علمی و نیز اقتباس علمی در دوره مأمون گسترش یافت. از این رو، دینوری او را ستاره درخشان بنی عباس مینامد که از همه فنون و دانشها بهرهای بسزا داشته است. مأمون کتاب اقلیدس را از رومیان گرفت و آن را توجیه و شرح کرد. او همانند پدرش ارادت خاصی به دانشمندان داشت، آوردهاند: مأمون و برادرش امین بر سر بردن نعلین استاد با هم نزاع میکردند و سرانجام قبول کردند هر کدام یک تای نعلین استاد را ببرند.
در چنین شرایطی دانشمندان از مناطق مختلف، از جمله جندی شاپور به دربار خلفای عباسی رهسپار شدند. مأمون، خلیفه عباسی، حتی با ارسال نامهای به قسطنطنیه از دانشمندی به نام لئون دعوت کرد تا برای پاسخ به سؤالاتی در علم هندسه، به بغداد بیاید، امپراطور بیزانس وقت ی این قضیه را شنید، اجازه این کار را به لئون نداد.
چند تن از استادان و پزشکان جندی شاپور در دوره عباسیان:
۱. بختیشوع بزرگ و خاندان او که ۲۵۰ سال به تدریس و درمان مشغول بودند؛
۲. جرجیس ابن بختیشوع که منصور خلیفه عباسی او را احضار کرد؛
۳. جبرائیل ابن بختیشوع که پزشک مخصوص هارون و مأمون بود؛
۴. ماسویه، چشم پزشک مشهور دربار هارون؛
۵. یوحنا ابن ماسویه که معاصر هارون الرشید بود و در چشم پزشکی مهارت داشت؛
۶. عیسی بن صهار بخت که معاصر منصور بوده است؛
۷. سابور بن سهل، طبیب معروف جندی شاپور؛
۸. بختیشوع ابن جرجیس، معاصر مهدی، هادی و هارون؛
۹. عیسی بن شهلاقا پزشک منصور؛
۱۰. دهشتک و میخائیل، برادران ماسویه؛
۱۱. ابراهیم سراغیدن که طبیب ویژه منصور بود.۳۶ جایگاه ویژه علم طب در جندی شاپور
استادان این دانشگاه به علم طب بیش از فلسفه و ریاضیات توجه داشتند. به طوری که اصول و روشهای طبی این دانشگاه بر پزشکی یونانی و هند، هم از جنبههای علمی و هم از لحاظ نظری برتری داشت. علت اصلی این برتری، تحقیقی و تلفیقی بودن علوم، به خصوص پزشکی بود؛ یعن ی در آن جا از محاسن پزشکی همه اقوام بهره میگرفتند و به نظر میرسد که کنگرههای پزشکی نیز برای ارائه نظریههای جدید و روشهای نوین دانش طبابت، در گندی شاپور تشکیل میشده است.
اعتبار مرکز علمی گندی شاپور در اواخر حکومت ساسانی و سلطنت انوشیروان افزوده گشت. پس از تعطیل مدرسه فلسفه آتن در ۵۲۹م و تعدیهایی که به حکیمان روا شد، هفت تن به تیسفون، پایتخت ساسانیان، پناهنده شدند و مورد مرحمت و مهماننوازی قرار گرفتند. این حادثه تأثیر فرهنگی عظیمی به جای گذاشت. دانشمندان و فیلسوفانی که به ایران پناهنده شدند عبارتند از:
۱. دمقیوس سوریایی
۲. یولامیوس فروگی
۳. هرمیاس فنیقی
۴. ایسیدوروس غزی
۵. سیمپیکیلوس کیلیکهای
۶. پرسیکیانوس لودیهای
- دیوجانس فنیقی.
جلسات بحث و مناظره زیر نظر فردی که سمت وزارت بهداری را داشت و «درست بز» خوانده میشد برگزار میگردید.
در تاثیر این دانشگاه در عرصه طب و معرفتهای بشری آن زمان، همین بس، که تا حدود سیصد سال پس از طلوع اسلام، این مؤسسه و بیمارستان وابسته به آن، فعال بود. با رواج زبان عربی و قدرت یافتن عباسیان، مدارس بغداد و نظامیهها از گندی شاپور تأثیر پذیرفتند، ولی اند ک اندک این دانشگاه تحت حوزههای یاد شده به فراموشی سپرده شد و تعطیل گردید. نقل شده است که ظاهراً شاپور بن سهل آخرین رئیس مؤسسه پزشکی در دانشگاه گندی شاپور بوده است.
چگونگی زوال گندی شاپور:
هرج و مرجی که در اواخر حکومت ساسانیان در دستگاه سلطنت ایجاد شده بود، باعث نابسامانی عظیم در سراسر ایران شهر شد و سقوط قطعی کشور را فراهم کرد. تازیان که از این هرج و مرج آگاه شدند به امید تصرف ایران تشویق شده و در چند جنگ کوچک و بزرگ پیروزیهایی به دست آوردند و در نهایت پس از جنگ قادسیه و سقوط تیسفون و سپس جنگ نهاوند به سراسر کشور ایران دست یافتند. پس از یورش تازیان به ایران، شهر گندی شاپور به دلیل دور بودن از پایتخت (تیسفون)، چند سال مصون ماند و سازمانهای علمی و حوزههای درس به روال گذشته خود ادامه یافت ولی سالها پیش از آن دستگاه رهبری دانشگاه جندی شاپور ناتوان شده بود.
ناتوانی دانشگاه گندی شاپور از زمانی آغاز شد که به دلیل هرج و مرج فراوان که در اواخر سلطنت خسرو پرویز و پس از آن پیش آمده بود، شماری از استادان ایرانی و خارجی، گندی شاپور را ترک کرده بودند و عدهای از ایرانیانی که در سِمَتهای کلیدی بودند، باعث نارضایتی استادان و خبرگان شدند که به تدریج به ضعف دستگاه رهبری دانشگاه منجر شد. به علاوه صدها دانش پژوه که از سراسر ایران و یا از شهرها و کشورهای مجاور برای آموزش به گندیشاپور آمده بودند، به شهرها و کشورهای خود بازگشتند و برخی از حوزههای علوم و تالارهای درس متوقف شدند. تنها سازمانها و تالارهای پزشکی و رشتههای وابسته به آن مصون ماند و تا اندازهای برنامههای گذشته ادامه یافت، به ویژه بیمارستان گندی شاپور که پس از تصرف شهر گندی شاپور به دست تازیان باقی بود و به روش گذشته اداره می شد. ولی این روش و مصونیتها موقت بود و آن نیز به تدریج ضعیف شد و دست نشاندگان تازی که به دستگاه رهبری رسیده بودند، به علت بی دانشی و عدم آشنایی و خودسریهای بی جا باعث رکود تالارهای درس و کم شدن بیماران از بیمارستان شده و نه فقط حوزهها برچیده شدند بلکه درمان و پذیرایی از بیماران نیز به دشواری انجام میگرفت.
در این برهه از زمان از دانشگاه عظیم گندی شاپور فقط بیمارستان و چند حوزه پزشکی و فلسفه باقی ماندند، که آن هم گاهی بدون استاد و مدرس میماند و کسی را یارای مقاومت و دخالت نبود. می گویند غارت کتابخانه گندی شاپور به وسیله سپاهیان تازی به سرداری عربی به نام نعمان ابن مقرن در سال 20 هجری اتفاق افتاد و کتابخانه چند صد هزار جلدی گندی شاپور نابود شد، و نیز کتابخانه تیسفون ویران شد و به دستور عمر ابن خطاب و به وسیله سعد ابن وقاص آنچه در کتابخانه تیسفون و شهرهای مجاور موجود بود، یا غارت شد و یا به آب ریختند و در نهایت این گنج فرهنگی از بین رفت.
آنچه مسلم است شهر گندی شاپور بین سالهای 17 تا 18 هجری در زمان خلافت عمر به تصرف تازیان درآمد و به تدریج رونق باقی مانده اواخر حکومت ساسانیان در دانش و فرهنگ و صنعت از بین رفت و رکود علم پیش آمد. در این زمان بود که شمار زیادی از موبدان و پزشکان ایرانی و دانشمندان مسیحی و سریانی و مصری و هندی، گندی شاپور را ترک کردند و حوزه علمی آن تعطیل شد. میگویند فقط حوزههای دروس طب و داروسازی و بیمارستان گندی شاپور و چند حوزه علم فلسفه و حکمت باقی ماندند.
ولی همین حوزهها نیز سال به سال ناتوان تر شده و با دشواری های زیاد نگهداری میشدند، بالاخره بین سالهای 120 تا 165 هجری سازمانهای علمی گندی شاپور به تدریج به بغداد منتقل شد و در سال 201 هجری در زمان مامون عباسی بنیادی علمی در بغداد به نام «بیتالحکمه» با اقتباس از دانشگاه گندی شاپور تاسیس شد و مرکز ترجمه و تحقیق علمی قرار گرفت و رشد کرد و پس از آن که بیمارستان بغداد تشکیل شد، شهر بغداد جای حوزههای علمی گندی شاپور را گرفت و فقط بیمارستان گندی شاپور و یکی دو کلاس طب و داروسازی ادامه یافت، که آنها هم دوام نیاوردند و چندی بعد تعطیل و دهها سال بعد ویران شدند.
«گندی شاپور»، مرکز علم و دانش بود و بر سردرگاه دانشگاه آن چنین نوشته شده بود: «دانش و فضیلت برتر از بازو و شمشیر است».
می گویند غارت کتابخانه گندی شاپور به وسیله سپاهیان فردی تازی به نام نعمان ابن مقرن در سال 20 هجری اتفاق افتاد و این مرکز علمی با چند صد هزار جلد کتاب نابود شد.
در میان دانشمندان بزرگ جندی شاپور در عهد انوشیروان میتوان از جبرئیل، بیادق طبیب، سرجیس راس العین و برزویه طبیب نام برد. برزویه طبیب به فرمان انوشیروان به هند رفت و موفق شد با شاه هند دیدار کند. شاه دستور داد کتاب کلیله و دمنه را به او بسپارند تنها ب ه شرطی که در حضور او کتاب را نگاه کند و از آن بهره ببرد، بدون آن که از روی آن نسخه برداری کند.
رقیب اصلی مرکز علمی جندی شاپور، اسکندریه مصر بود و جالب آنکه هر دو مرکز علمی به فاصله کوتاهی به دست مسلمانان فتح شدند. مورخان صدر اسلام داستان فتح جندی شاپور به دست مسلمانان در سال هفده هجری را با کمی تفاوت بیان کردهاند؛ بلاذری مینویسد: «ابوموسی به جن دی شاپور رفت و اهل آن شهر در هراس افتاده، امان خواستند، وی با ایشان صلح کرد». طبری در این باب مینویسد ناگهان مسلمانان دیدند درهای شهر گشوده شد و کسان بیرون آمدند و بازارها گشوده شد و مردم به جنبش درآمدند. کسی فرستادند که چه شده، گفتند: شما امان نامه روی ما فکندید و ما نیز پذیرفتیم و جزیه میدهیم، مسلمانان از همدیگر پرسش میکردند، معلوم شد بندهای به نام مکنف که اصل وی از جندی شاپور بود اماننامه را نوشته بود. تفاوت اصلی روایت بلاذری و طبری در خصوص فرمانده مسلمانان است؛ بلاذری از ابوموسی اشعری نام می برد، ولی طبری ابوسیره را فرمانده سپاه اسلامی میداند.
برگرفته از حکایات اهل نظر، اسماعیل ناظم،
بسیار مفید وعالی