حکایت پند آموز از بهلول

*? #حکایت پند آموز از بهلول*

? مردی مسجدی ساخت.

? بهلول از او پرسید :

? مسجد را برای رضای خدا ساختی
یا اینکه بین مردم شناخته شوی؟

? مرد پاسخ داد :

? معلوم است برای رضای خداوند!

? بهلول خواست اخلاص مرد را بیازماید

? در نیمه های شب بهلول رفت
و روی دیوار مسجد نوشت
این مسجد را بهلول ساخته است

? صبح که مردم برای ادای نماز به مسجد آمدند نوشته روی دیوار را میخواندند
و میگفتن خدا خیرش بدهد

? مرد طاقت نیاورد و فریاد سر داد
ایهاالناس بهلول دروغ میگوید
این مسجد را من ساختم
من از مال خود خرج کردم
و شما او را دعای خیر میکنید!

? بهلول خندید و پاسخ داد

? معامله تو باخلق بوده نه با خالق

✔️ بیایید در زندگیمان با خدا معامله کنیم


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا