samm

مجموعه حکایات خواندنی: پادزهر سموم

پادزهر سموم

ابراهیم سندی چنین حکایت کند:

یکیاز ثقات که به اطراف بلاد چین رفته بود، چنان روایت می کرد که با طایفه [ای] درسفر چین رفیق بودم. روزی از روزها در وقت استوای آفتاب[1]، جرم خورشید از چشم ما غایب شد و عالم تاریک گشت و یکدیگر را نمی دیدیم. چون اهل چین آن حال را مشاهده کردند، به سجده افتادند و تا آفتاب پدید نشد و جهان روشن نگشت سر از سجده برنداشتند. چون سراز سجده برداشتند، از ایشان پرسیدم که سبب تاریک شدن عالم به طور ناگاه و سجده نمودن شما چه بود. گفتند: آنچه بر روی آفتاب پدید آمد،به آن عظمت خدای ایشان است و آنان بر خداوند خود سجده کردند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

برای برقراری امکان تعامل با شما کاربر محترم خواهشمند است شماره همراه خود را در فیلد مربوطه وارد نمایید.شماره موبایل شما در سایت منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا