حکایت هایی خواندنی از انواع خون گیری: حکایتی از عروضی سمرقندی
حکایتی از عروضی سمرقندی
در سنۀ سبع ئ اربعین و خمس مائۀ (547 ق) که میان سلطان عالم، سنجر بن ملکشاه، و خداوند من، علاء الدنیا و الدّین الحسین بن الحسین خَلّدَ اللهُ تعالی مُلکَهُما و سُلطانَهُما، به درِ اَوبَه1 مصاف افتاد و لشکر غور2 را چنان چشم زخمی افتاد و من بنده در هرات متواری گونه همی گشتم، به سبب آنکه منسوب بودم به غور و دشمنان بر خیره هر جنسی همی گفتند و شماتتی همی کردند، در این میان، شبی به خانۀ آزاد مردی افتادم و چون نان بخوردیم و من به حاجتی بیرون آمدم، آن آزاد مرد که من به سبب او آنجا افتاده بودم مگر مرا ثنایی می گفت که:
مردمتن او را شاعر شناسند و بیرون از شاعری خود مردی فاضل است و در نجوم و طب و ترسّل3 و دیگرانواع متبحّر است.
چون به مجلس با آمدم، خداوند خانه مرا احترامی دیگرگون کرد؛ چنانکه محتاجان کنند. و چون ساعتی بود، به نزدیک من نشست و گفت:
ای فلانی، یک دختر دارم و بیرون از وی کسی ندارم و نعمتی هست. اما این دختر را بیماری ای هست که در ایام عُذر4 ، ده- پانزده مَن5 سرخی از وی برود6و او عظیم ضعیف می شود. و یا طبیبان مشورت کردیم و چند کس علاج کردند، هیچ سود نداشت. اگر می بندند،7 شکم بر می آید و درد همی گیرد و اگر بگشایند، سیلان می افتد و ضعف پدید می آید. و همی ترسم که نپاید و یکبارگی قوّت ساقط گردد.
گفتم:این بارکه ضعف پدیدار آید مرا خبر کن!
چون روزی دَه بر آمد8، مادر بیمار بیامد و مرا ببرد و دختر را پیش من آورد. دختری دیدم به غایت نیکو، دهشت زده، و از زندگانی ناامید شده، همیدون در پای من افتاد و گفت:
ای پدر، از بهر خدای مرا فریادرس که جوانم و جهان نادیده!
این سخن را با چنان پریشانی بگفت که آب از چشمتن من بجست، گفتم:
دل فارغ دار که این سهل است.
پس، دست بر نبض او نهادم، قوی یافتم و رنگ و روی هم بر جای بود و از امور عشره بیشتر موجود بود چون: امتلا و قوّت و مزاج و سحنه9 و سنّ وفصل و هوای بلد و عادت و اعراض ملائمه و صناعت.
فصّادی را بخواندم و بفرمودم تا از هر دو دست او رگ باسلیق10 بگشود و زنان را از پیش او دور کردم. و خونی فاسد همی رفت، پس به امساک و تسریح11 درم سنگی12 هزار خون برگرفتم و بیمار بیهش بیفتاد. پس بفرمودم تا آتش آوردند و برابر او کباب همی کردم و مرغ همی گزدانیم تا خانه از بخار کباب پر شد و بر دماغ او رفت و با هوش اندر آمد، بجنبید و بنالید. پس شربتی بخورد.
و مفرّحی ساختم او را معتدل، و یک هفته معالجت کردم. خون به جای باز آمد و آن علت زایل شد و عذر به قرار خویش آمد13 او را فرزند خواندم و او مرا پدر خواند، و امروز مرا چون فرزندان دیگر است.14
1. ظاهراً نام مکانی است.
2.غور: ناحیه ای کوهستانی در افغا6ستان میان هرات و غزنه(قاموس الاعلام ترکی) سرزمینی کوهستانی که امروزه آن را هزاردستان نامند.(لغت نامه دهخدا).
3.ترسل: نامه نگاری، یکی از کارهای دبیران در کاخ سلاطین نامه نگاری بود.
4.عادت ماهانه زنان.
5.هر من طبی معادل 160 مثقال صیرفی است و هر چهار مثقال صیرفی معادل پنج مثقال طبی است به نظر نواب مرحوم. (قرابادین غقیلی)
6.خون از او می رود.
7.اگر جلوی عادت را بگیرند.
8.ده روز گذشت.
9.سحنه: اصطلاحی طبی است به این معنا که حالتی از بدن در فربهی و لاغری و سستی و سختی و اعتدال؛ رنگ و روی بدن نیز گویند.
10.باسلیق: شاهرگ بازو را می گویند.
11.تسریح: رها کردن. زمانی که تسریح با امساک ترکیب شوند و رها کردن پی در پی می دهد.
12.هر درم سنگی در طب 2/1 گرم است بنا بر نظر حکیم رازی.
13.روال دیدن عادت ماهانه اش درست شد.
14.چهار مقاله، مقالت چهارم.