سازگاری چرخه­ ی خواب – بیداری با تغییرات کوچک (1-2 ساعت) در برنامه­ ی زمانی

تغییرات بزرگ­تر از 3 ساعت در برنامه­ی زمانی، مانند پرواز زدگی یا کار شیفتی، برای هماهنگی دوباره­ی چرخه­ی خواب با برنامه­ی جدید، به یک دوره­ی سازگاری چند روزه و برای هماهنگی دوباره­ی دیگر ریتم­های شبانه روزی با برنامه­ی زمانی ­جدید، به یک دوره­ی انطباق چند هفته­ ای نیاز دارد.

چکیده

مطالعات اولیه بر سازگاری با تغییرات کوچک (1-2 ساعت) در برنامه­ی زمانی نشان داده­است که چرخه­ی خواب – بیداری، در کمتر از 48 ساعت، با برنامه­ی زمانی جدید منطبق می­شود و از آن­جایی که احتمال دارد چنین تغییراتی با اثر پوششیِ (masking effect) احتمالی اشتباه گرفته شوند، به صورت کلی این تغییرات مطالعه نمی­شوند. این مقاله، معدود مطالعات منتشر شده در رابطه با “صرفه جویی در زمان نور روز ” (DST) و خواب در تعطیلات آخر هفته را -(به عنوانِ) دو مثال از تغییرات کوچک در برنامه­ زمانی- خلاصه می­کند. در انطباق با DST، تفاوت­های فردی وجود دارد، در حالی­که برخی افراد بلافاصله سازگار می­شوند، دیگران ممکن است به بیش از دو هفته زمان نیاز داشته باشند. در تعطیلات آخر هفته، مردم تمایل دارند دیر­تر بخوابند و دیر­تر از خواب بیدار شوند و (نیز) میزان خوابشان را بیشتر کنند. تغییر و افزایش خواب، به عواملی از قبیل شیفت کاری در طول روز­های هفته و کرونوتایپ (گونه­ی خواب) (شب خواب -روز خواب بودن) بستگی دارد. هر دو موردِ صرفه جویی در زمان نور روز  و خواب در تعطیلات آخر هفته، فرصت مطالعه­ی تطبیق چرخه­ی خواب بیداری را در موقعیت­های اجتماعی تکرار شونده فراهم می­کنند. مطالعه­ی این پدیده­ها، همینطور به مسائل اجتماعی – اقتصادی مانند افزایش تصادفات و شکایات مردمی گزارش شده در طول DST؛ یا کاهش احتمالی در بهره­وری و غیبت در “دوشنبه آبی” مرتبط است.

کلمات کلیدی: چرخه­ ی خواب – بیداری، ریتم­ های شبانه روزی انسان، صرفه جویی در زمان نور روز، تعطیلات آخر هفته.

 

مقدمه

تغییرات برنامه­ی زمانی، نیازمند یک دوره­ی تطبیق است که به چندین عامل مانند طول تغییر، جهت تغییر و متغیر روانشناختی و رفتاری تحت مطالعه بستگی دارد. تغییرات بزرگ­تر با دوره­های طولانی­تر تطبیق ارتباط دارند، تغییراتی که ساعت را به جلو می­برند، نسبت به تغییرات رو به عقب، با دوره­های تطبیق طولانی­تر ارتباط دارند و چرخه­ی خواب – بیداری، نسبت به دمای بدن و ترشح غده­ای هرمون­های مختلف، سریع­تر منطبق می ­شود. هماهنگی دوباره­ی ریتم­های شبانه روزی انسان، هم به صورت آزمایشی و هم در شرایط القا شده­ی وابسته به اجتماع، مانند پروازدگی (ارندت و  مارکس، 1982) و کار شیفتی (آکرستدت و فروبرگ، 1981) مطالعه شده­است. بخش عظیمی از این مطالعات، شامل تغییرات بیشتر از 3 ساعت می­شوند. تغییرات یک یا دو ساعته، عموما با دوره­ی تطبیقِ تنها یک یا دو روزه مرتبط هستند (تویتو و همکاران، 1990)، بنابر­این به نظر می­رسد که هیچ تأثیری بر سیستم شبانه روزی ندارد و این دوره­ی انطباق، تنها بخشی از یک اثر پوششی است. تغییر برنامه­ی زمانی در یک آزمایشگاه، با تغییر برنامه­ی زمانی در شرایط اجتماعی طبیعی متفاوت است. در آزمایشگاه،  فرد با یک برنامه­ی جدید برای فعالیت­ها با یک چرخه­ی روشنایی – تاریکی جدید یا یک چرخه­ی روشنایی – تاریکی خود گزین که مطابق با زمان بندی جدید است مواجه می­شود. در شرایط اجتماعی، ساعت تغییر می­کند اما چرخه­ی طبیعیِ روشنایی – تاریکی خورشیدی، از نظر زمانی با برنامه قبلی منطبق می­ماند، به گونه­ای که اکنون شخص با دو Zeitgebers مخالف مواجه است: چرخه­ی روشنایی – تاریکی که برنامه زمانی قبلی را دنبال می­کند و فعالیت­های کاری که برنامه زمانی جدید را دنبال می­کند. هدف این مطالعه، مرور داده­های اندک موجود بر افزایش یک ساعت بر ساعات روز (DST) و تأخیر آخر هفته – دو مثال از تغییرات کوچک (1-2 ساعت) در برنامه­ زمانی در شرایط اجتماعی – است. تأکید این نکته مهم است  که بخش بزرگی از جمعیت عمومی، با این شرایط مواجه می­شوند.

صرفه جویی در زمان نور روز

صرفه جویی در زمان نور روز  به این معنا است که در بهار و تابستان، ساعت از زمان استاندارد در پاییز و زمستان، یک ساعت به جلو کشیده شود. این روش، اولین بار در سال 1961 در آلمان معرفی شد و به جهت صرفه جویی­های حاصله در برق، اکنون به صورت گسترده در سر تا سر دنیا استفاده می­شود. از اولین باری که DST معرفی شد، شکایاتی از جانب مردم وجود داشته است. این شکایات شامل مواردی از قبیل اختلالات خواب، مشکلات برای سازگار شدن با برنامه زمانی جدید و نگرانی برای امنیت فرزندانشان هنگام رفتن به مدسه، در حالی­که هنوز هوا تاریک است، بوده است (بارتکی و هریسون، 1979).

سازگاری با DST (صرفه جویی در زمان نور روز)، سه نوع تغییرات را در بر می­گیرد: تغییرات در مدت خواب، در عادات اجتماعی  و در چرخه­ خواب – بیداری (والدز و همکاران، 2002). یک تغییر موقت در مدت خواب (محرومیت یک شبه از خواب)، می­تواند در مدت به کار­گیری DST اتفاق بیفتد، اگر مردم طبق برنامه زمانی جدید زود نخوابند، تأثیرات، تنها یک تا دو روز باقی می­مانند. تغییرات در عادات اجتماعی، مزایا و مضراتی برای (فرایند) سلزگاری به همراه خواهد داشت. برای مثال، با اِعمال DST، مردم می­توانند عصر­ها، زمان بیشتری برای فعالیت­های اوقات فراغت اختصاص دهند، اما بعضی از این فعالیت­ها، مانند ملاقات­های اجتماعی طولانی مدت یا ورزش­ سنگین، می­تواند در خواب برخی افراد تداخل ایجاد کند. به خاطر حضور دو Zeitgebers مخالف، (شاملِ) برنامه­ی کاری همانگ شده با DST و چرخه­ی خواب – بیداری خورشیدی هماهنگ شده با زمان استاندارد، چرخه­ی خواب – بیداری، برای انطباق با برنامه زمانی جدید می­تواند چند روز تا چند هفته زمان ببرد. در مقابل، امکان ندارد بازگشت به زمان استاندارد در پاییز، محرومیت از خواب ایجاد کند چون در آن زمان، مردم باید یک ساعت دیر­تر بیدار شوند و سرکار بروند. در این انتقال، تغییر خاصی در عادات اجتماعی انتظار نمی­رود و به جهت تمایل سیستم شبانه­روزی انسان به نوسان حول دوره­ای طولانی­تر از 24 ساعت، یک انطباق سریع و آسان در چرخه­ی خواب – بیداری پیشبینی می­شود.

مونک و فولکارد (1976)، 65 نفر (55 زن) را حین انتقال از تابستان انگلیسی به زمان گرینویچ در پاییز (فاز تأخیر) مورد مطالعه قرار دادند. آزمودنی­ها، شش روز قبل و یازده روز بعد از تغییر ساعت ثبت شدند. از آنجایی که یک تأخیر یک ساعته در این انتقالِ زمانی وجود داشت، آزمودنی­ها صبح­ها، از یک ساعت اضافی سود می­بردند. در آن شرایط، آن­ها همچنان به مدت یک تا دو روز پس از تغییر ساعت، بیست دقیقه زودتر از خواب بیدار می­شدند. زمان­های بیدار شدن، برای انطباق با ساعت جدید، پنج روز زمان نیاز داشت. گوش به زنگیِ سابجکتیو (گزارش شده توسط خود شرکت­کنندگان) که ساعت 09:00 اندازه­گیری می­شد، با مدت زمان بیداری، همبستگی مثبت نشان  داد و طی هفته­ی بعد از تغییر زمان، افزایش پیدا کرد. دمای بدن از طریق اندازه­گیری دمای زبان که ساعت 09:00 اندازه­گیری شد، تمایل داشت تا شش روز پس از تغییر ساعت، با زمان قدیمی منطبق بماند. نتایج این مطالعه، شواهدی ارائه می­دهد مبنی بر اینکه سازگاری با حذف DST، سریع نیست و برای دست یافتن به فاز جدید، حداقل پنج روز زمان نیاز دارد. بر اساس داده­ها، انتقال به زمان استاندارد، مشکل خاصی برای جمعیت عمومی ایجاد نمی­کند، افراد نسبت به شرایط عادی، زود­تر بیدار می­شوند به گونه­ای که زمان بیشتری برای انجام فعالیت­های همیشگیشان دارند (رفتن به محل کار، رفتن به مدرسه، آماده کرد غذا و غیره).

مونک و آپلین (1980)، DST را در دو فصل بهار و پاییز در طی یک دوره­ی دو ساله بر روی 101 نفر از دو شهر انگلیسی (برایتون و لندن) مطالعه کردند. آن­ها در انتقال­های بهار و پاییز، یک انطباق سریع در زمان خوابیدن را نشان دادند. زمان بیدار شدن در هر دو فصل بهار و پاییز که آزمودنی­ها 54-5 دقیقه دیر­تر از شرایط نرمال بیدار می­شدند، برای انطباق با DST به یک هفته زمان نیاز داشت. همینطور آن­ها (آزمودنی­ها)، به میزان بیشتری از آلارم ساعت استفاده کردند. این مطالعه، از یک دوره­ی انطباق یک هفته­ای با DST، همراه با یک اثر محرومیت از خواب و همینطور یک اثر چرخه­ی خواب – بیداری تا حدی حمایت می­کند.

نیکسلون و استون (1978)، تأثیرات به کارگیری زمان تابستان انگلیسی (فاز پیشروی) را بر ساختار خواب سه جوان بالغ مرد بررسی کردند. آزمودنی­ها دو روز پیش از اعمال تغییر و سه روز بعد از تغییر ثبت شدند. آن­ها یافتند که تأخیر خواب از 3/17 دقیقه به 27 دقیقه افزایش پیدا کرد، مرحله­ی چهارم از 9/25 دقیقه به 7/42 دقیقه افزایش پیدا کرد و زمان بیداری در طی خواب، از 6/55 دقیقه به 7/31 دقیقه کاهش یافت. نتایج این مطالعه نشان می­دهد که ساختار خواب برای انطباق با DST، به چندروز زمان نیاز دارد. افرایش در مرحله­ی چهار و کاهش فعالیت بیداری در طی خواب، دو پیامد احتمالی محرومیت از خواب هستند.

والدز و همکاران (1991)، چرخه­ی خواب – بیداری 19 کارگر را در یک دوره­ی 28 روزه، 9 روز پیش از و 19 روز پس از DST مطالعه کردند. در دوره­ی زمانی انطباق با DST، تفاوت­های فردی وجود داشت؛ 12 کارگر در یک یا دو روز سازگار شدند درحالی­که هفت کارگر دیگر، برای سازگاری، به بیش از دو هفته زمان نیاز داشتند. کرایتریا برای انطباق، یک انحراف معنادار (با فرا­تر رفتن از 99 % فاصله­ی اطمینان) از میانگین متغیر­های چرخه­ی خواب – بیداری (زمان خواب، زمان بیداری) در طول DST در مقایسه با میانگین مقادیر پیش از DST بود. افراد از “گروه منطبق نشده” زمان بیدار شدنشان را جلو آوردند اما زمان خوابیدنشان را جلو نیاورند، (که) نهایتا منجر به کاهش یک ساعته در طول خواب شد (شکل. 1). در مقایسه با “گروه منطبق شده”، افراد منطبق نشده، در به خواب رفتن مشکلات بیشتری داشتند (شکل. 2). همینطور نتایج نشان داد که افراد منطبق نشده، پیش از DST، زودتر می­خوابیدند. پس از DST، چرخه­ی خواب – بیداری در طول تعطیلات آخر هفته، تقریبا با فازی که پیش از تغییر زمان ساعت داشت، یکسان بود (والدز و همکاران، 1997)، این تأثیر، تا  دو آخر هفته پس از DST پایدار بود.

آزمودنی­های منطبق نشده                                          آزمودنی­های منطبق شده

شکل 1. تغییرات در چرخه­ی خواب – بیداری در انتقال به DST در دو گروه کارگران. آزمودنی­های منطبق نشده، ساعت بیداریشان را جلو آوردند ولی ساعت به خواب رفتنشان را جلو نیاوردند، بنابراین مدت خواب بعد از اعمال DST کاهش پیدا کرد.

یک گزارش اکتیگرافیک در طی انتقال به DST، همینطور یک تأخیر دو هفته­ای در انطباق را در برخی افراد نشان داد (شکل. 3، 4). در فصل پاییز، پس از بازگشت به زمان استاندارد، هیچ اثری بر چرخه­ی خواب – بیداری وجود نداشت (رمیرز و همکاران، 1994). در طول فرایند انطباق، دو اثر اصلی بر افراد منطبق نشده وجود داشت (والدز و همکاران، 198): یک اثرِ محرومیت از خواب: افراد منطبق نشده یک ساعت خواب را از دست دادند؛ و یک اثرِ چرخه­ی خواب – بیداری: افراد منطبق نشده پیش از DST زود­تر از خواب بیدار می­شدند، چرخه­ی خواب – بیداری آن­ها در طول تعطیلات آخر هفته، تمایل داشت همان فاز پیش از DST را اتخاذ کند. نتیجه­ی دیگری که یک اثرِ چرخه­ی خواب – بیداری را پیشنهاد می­کند، این حقیقت است که بازگشت به زمان استاندارد در پاییز، هیچ اثری نداشت. برای ساعت شبانه روزی (بیولوژیک)، سخت­تر است که ساعت را به به جلو ببرد تا اینکه فاز را به تأخیر بیندازد (روئلفسما، 1987).

تعطیلات آخر هفته

تمایل جمعیت­های انسانی برای طولانی کردن و به تأخیر انداختن خواب در طول تعطیلات آخر هفته به خوبی محرز است. کارگران و دانش­آموزان با یک چرخه­ی 5 روز کار – 2 روز استراحت، در تعطیلات آخر هفته بیشتر می­خوابند (30-90 دقیقه) و چرخه­ی خواب – بیداریشان را به تأخیر می­اندازند (30-120 دقیقه) (وب، 1985). تأخیر در تعطیلات آخر هفته، تقریبا در همه­ی سنین رخ می­دهد: در کودکان (اندرس و همکاران، 1978؛ مالدین و میکس، 1990)، در نوجوانان (کریمیل-گری و همکاران، 1984)، و در افراد بالغ (بینکلی، 1993؛ رنفرو و همکاران، 1987). اندرید و همکاران (1993)، مشاهده کردند که زمانی که کودکان به بلوغ می­رسند، تأخیر (در خواب) در آخر هفته­ ها افزایش پیدا می­کند.

شکل 2. متغیر­های انتزاعی پس از اعمال DST در دو گروه از کارگران. خط افقی، برابر با میانگین مقادیر پیش از DST است. آزمودنی­های منطبق نشده، مشکل در به خواب رفتن، خستگی و بی­خوابی را به میزان بیشتری گزارش کردند.

دو توضیح احتمالی برای تأخیر و افزایش خواب در طول تعطیلات آخر هفته وجود دارد. توضیح اول، این نکته را در نظر می­گیرد که فعالیت­های کاری و اجتماعی، بر دوره­های خواب محدودیت­هایی را اعمال می­کنند، بنابراین یک اثر محرومیت از خواب در طول روز­های هفته وجود دارد. افزایش و تأخیر خواب، بخشی از فرایند بهبود (ریکاوری) هستند که از زمان آزاد موجود در آخر هفته­ها سود می­برند. همینطور در تعطیلات آخر هفته، تغییراتی در فعالیت­های اجتماعی وجود دارد مانند مهمانی رفتن و مصرف الکل که به میزان بیشتری این تغییرات را در چرخه­ی خواب – بیداری افزایش می­دهد. این فرضیه­ی همواستاتیک، می­تواند افزایش خواب را توضیح دهد، اما تأخیر در خواب را نمی­تواند توجیه کند، مردم می­توانند با زود خوابیدن یا چرت زدن، میزان خواب خود را افزایش دهند. دومین احتمال، این نکته را مدنظر قرار می­دهد که چرخه­ی خواب – بیداری، ویژگی­های شبانه روزی (سیرکادین) دارد (لاوی، 2001)، ریتم­های شبانه روزی انسان، تمایل دارند یک دوره­ی بیش از 24 ساعت را اتخاذ کنند. بر اساس این احتمال، شرایط اجتماعی غیر سخت گیرانه در طی تعطیلات آخر هفته، شرایط را برای تأخیر در چرخه­ی خواب – بیداری فراهم می­کند؛ همانگونه که (این تأخیر) در مطالعات (اختلالِ) فری رانینگ رخ می­دهد. این فرضیه­ی سیرکادین، عدم (یا فقط میزان کمی) هماهنگی زمانی با فعالیت­های کاری و اجتماعی روز­های هفته را پیشبینی می­کند

شکل 3. گزارش اکتیگرافیک ازیک کارگر زن در طول انتقال به DST. این کارگر، تقریبا بلافاصله ریتم فعالیتش را جلو برده­است.

لک (1986)، عادات خواب و مشکلات (مربوط به آن) را در یک نمونه­ی متشکل از 211 دانشجو مطالعه کرد. او دریافت که 18% از نمونه، گزارش کردند که برای به خواب رفتن دچار مشکل هستند، که احتمالا مرتبط با تأخیر در خواب و زمان بیداری در تعطیلات آخر هفته است. لک، 17% از نمونه را به عنوان شکل خفیفی از اختلال تأخیر در فاز خواب توصیف کرد، به این دلیل که آن­ها ویژگی­های ذیل را داشتند: یک تأخیر بزرگ در زمان­های خواب (تقریبا دو ساعت) در تعطیلات آخر هفته، مشکلات در شروع خواب در طول هفته، کاهش مدت زمان خواب و افزایش خواب آلودگی و تحریک پذیری در طول هفته، همینطور خواب عمیق و غیر مختل به محض اینکه به خواب می­روند. این مقاله، تأخیر خواب در آخر هفته­ها را با اختلال تأخیر در فاز خواب -که به جهت تغییر سیرکادین- به عنوان یک اختلال چرخه­ی خواب – بیداری طبقه­بندی شده­است مرتبط می­کند (ویتزمن و همکاران، 1981).

برای تحلیل سهم نسبی محرومیت از خواب و ریتم­های شبانه روزی در چرخه­ی خواب – بیداری، والدز و همکاران (1996)، 52 دانشجوی کارشناسی دختر را که  از دوشنبه تا جمعه با دو برنامه­ی زمانی شامل برنامه­ی زمانی صبح (07:00 تا 12:00) و برنامه­ی زمانی بعد از ظهر (14:00 تا 18:00) در دانشگاه حاضر می شدند، بررسی کردند. گروهی که در برنامه­ی زمانی بعد از ظهر بودند، بیشتر می­خوابیدند، مدت خوابشان در طول هفته برابر با مدت خوابشان در تعطیلات آخر هفته بود، اما اگرچه آن­ها در طول هفته محروم از خواب نبودند، جرخه­ی خواب – بیداری خود را در آخر هفته­ها 24 دقیقه به تأخیر می­انداختند (شکل. 5). این تأخیر با کرونوتایپ (روز خواب و شب خواب بودن) همبستگی مثبت داشت، یعنی افرادی که روزها می­خوابیدند، تأخیر بیشتری در نعطیلات آخر هفته داشتند (گارسیا و همکاران، 1999). این نتایج، یک اثر سیرکادین در تأخیر (خواب) آخر هفته­ها و تطابق با روز­های هفته را پیشنهاد می­کند. همچنین (این نتایج)، تفکیک میان افزایش و تأخیر چرخه­ی خواب – بیداری در آخر هفته­ ها را پیشنهاد می­کند.

شکل 4. گزارش اکتیگرافیک از یک کارگر  زن در طول انتقال به DST.. این کارگر، نتوانست فاز ریتم فعالیتش را جلو بیاورد.

به نظر می­رسد افزایش خواب با عملکرد همواستاتیک خواب مرتبط است؛ محرومیت جزئی از خواب در طول هفته -به خاطر نیاز­های اجتماعی  و کار- ، فشار بر خواب را تولید می­کند، بنابراین افراد تمایل دارند خواب از  دست رفته­شان را طی آخر هفته جبران کنند. از طرف دیگر،  به نظر می­رسد که تأخیر در تعطیلات آخر هفته، با کارکرد سیرکادین خواب، مرتبط باشد. ممکن است چرخه­ی خواب – بیداری، کاملا با برنامه­ی زمانی جلو افتاده که به صورت اجتماعی در طول روز­های هفته اعمال شده است، نتواند هماهنگ شود بنابراین به یک فاز به تأخیر افتاده در تعطیلات آخر هفته باز می­گردد.

ماچادو و همکاران (1998)، تأثیر برنامه­های زمانی کار و مطالعه را بر چرخه­ی خواب – بیداری در طول هفته تحلیل کردند. آن­ها سه گروه از دانشجویان کارشناسی دختر را مطالعه کردند: گروه شب خوابِ بدون شغل (تعداد = 47)، گروه روز خوابِ بدون شغل (تعداد = 31) و گروه روز خوابِ شاغل (تعداد = 17). دو گروهی که شغل نداشتند، خوابشان را افزایش دادند و آن را به تأخیر انداختند، دانشجویانی که شغل داشتند و روز خواب بودند، مدت زمان خوابشان را افزایش دادند و بدون ایجاد تغییر در زمان به خواب رفتن، تنها زمان بیدار شدنشان را تغییر دادند. این مطالعه نشان می­دهد که تأخیر فاز در تعطیلات آخر هفته، بر اساس برنامه زمانی کار و مطالعه، به گونه­ی متفاوتی بروز می­کند.

شکل 5. مقایسه­ی دو گروه از دانشجویان دختر. آزمودنی­های شب خواب در طول روز­های هفته، مدت زمان خوابشان را کاهش دادند؛ آن­ها در طول تعطیلات آخر هفته، خوابشان را افزایش دادند و به تأخیر انداختند. آزمودنی­های روز خواب، در طول روز­های هفته محرومیت از خواب نداشتند، اما با این حال، در چرخه­ی خواب – بیداری آن­ها، یک تأخیر 24 دقیقه­ای وجود داشت.

یانگ و همکاران (2001)، برای آزمون این فرضیه که تأخیر خواب در آخر هفته­ها با تأخیر فاز ریتم شبانه روزی مرتبط است، مطالعه­ای را طراحی کردند. آن­ها dim-light melatonin onset (DLMO)  بزاقی را به عنوان مقیاس ریتم شبانه­روزی، جمعه شب­ها  و دوشنبه شب­ها در 10 نفر (2 زن، 8 مرد) ثبت کردند. ثبت­ها در هر آزمودنی، دو بار برنامه­ ریزی شده بود؛ در دو شرایط ذیل: دارونما (تجویز مانیتول) و آزمایشی (تجویز 6 میلی گرم ملاتونین 5/5 ساعت قبل از زمان خواب عادتی در یک شنبه). اثبات شده است که تجویز ملاتونین در آن زمان، فاز ریتم­ شبانه روزی انسان را جلو می­آورد (لوی و سک، 1997). در شرایط دارو نما، یک تأخیر 6/31 دقیقه­ای در DLMO، در دو شنبه شب­ در مقایسه با جمعه شب­ وجود داشت. در شرایط آزمایشی (تجویز ملاتونین)، هیچ تأخیری اتفاق نیفتاد و صبج دوشنبه، آزمودنی­ها گزارش دادند که کمتر “خواب آلود” هستند، “به صوت کلی احساس بهتری دارند”و “هوشیار­تر” هستند و گزارش کردند تلاش بیشتری برای انجام هر چیزی اختصاص می­دهند. اگرچه در درجه بندی­های مقیاس بی خوابی استنفورد، آزمون چندگانه گوش به زنگی، زمان واکنش 9 انتخابی، آزمون حافظه­ی فهرست کلمات و آزمون سیالی کلام، بین شرایط ملاتونین و دارونما تفاوتی وجود نداشت. این مطالعه از این فرضیه حمایت می­کند که تأخیر چرخه­ی خواب – بیداری، با یک تأخیر در ریتم شبانه روزی ملاتونین مرتبط است و اینکه تجویز ملاتونین می­تواند فاز چرخه­ی خواب – بیداری را در تعطیلات آخر هفته جلو بیندازد با کاهش احساس خواب آلودگی انتزاعی (گزارش شده) در صبح دوشنبه.

دوره­ی تعطیلات، مثال دیگری از تغییر جزئی در برنامه زمانی است. وقت آزاد موجود در تعطیلات، شرایط را برای تغییرات در چرخه­ی خواب – بیداری فراهم می­کند. فورت و همکاران (1982)، 49 دانشجوی پزشکی را مطالعه کردند و تفاوت­هایی در زمان به خواب رفتن و زمان بیدار شدن در دوران کار و دوران تعطیلات، مشاهده کردند. آن­ها این تفاوت­ها را به گونه­ی خواب (کرونوتایپ) ربط دادند. با استفاده از داده­های ارائه شده توسط فورت و همکاران (1982)، محتمل است که تغییر مدت خواب و تأخیر خواب را در دوران تعطیلات در مقایسه با دوره­ی کار محاسبه کرد. در دوران تعطیلات، افراد روز خواب، 77 دقیقه به میزان خوابشان افزودند، تأخیر زمان به خواب رفتن 89 دقیقه و تأخیر زمان بیدار شدن 166 دقیقه بود. افراد شب خواب، 66 دقیقه به میزان خوابشان افزورند، تأخیر زمان به خواب رفتن 26 دقیقه و تأخیر زمان بیدار شدن 92 دقیقه بود. بنابر این در تعطیلات، هیچ تفاوتی میان گونه­های خواب (روز خواب و شب خواب بودن) در افزایش میزان خواب وجود ندارد، اما افراد روز خواب، در طی تعطیلات، به میزان بیشتری خوابشان را به تأخیر می اندازند.

نتایج

مطالعه­ی سازگاری چرخه­ی خواب – بیداری در محیط­های آزمایشگاهی و میدانی ممکن است، مطالعات آزمایشگاهی اولیه، یک سازگاری خیلی سریع با تغییرات کوچک در برنامه زمانی را یافتند و اثرات انتقال را به (اثرِ) پوشش نسبت دادند. مطالعات میدانی، نشان داده­اند که سازگاری (با تغییر برنامه زمانی)، به متغیر­هایی از قبیل تفاوت­های فردی در گونه­ی خواب (شب خواب بودن – روز خواب بودن)، برنامه زمانی کار، محرومیت از خواب و هماهنگی زمانی با یک ریتم شبانه روزی با دوره­ای طولانی­تر از 24 ساعت بستگی دارد. ضروری است که برای بررسی سهم مربوط به هر یک از این متغیر­ها در اثرات سیرکادین یا پوشش (masking)، آن­ها را به درون آزمایشگاه برد. فرضیه­ی اصلی این مقاله این است که تغییرات کوچک در برنامه زمانی، بر ریتم داری (rhythmicity) شبانه روزی تأثیر می­گذارد و برخی داده­ها این احتمال را پیشنهاد می­کنند، اما وجود مطالعات اندک در رابطه با این موضوع، مانع از نتیجه­گیری قطعی می­شود. گاهی اوقات، پوشش (masking)، به عنوان یک نویز  در سیستم سیرکادین حذف می­شود، اما در تحلیل ریتم­های شبانه روزی انسان، مهم است که ساز و کار­های پوشش را شناسایی کرد، آن­ها می­توانند سیگنال­های بازخوردی باشند که ممکن است در تعدیل برون داد ساعت بیولوژیکی -مخصوصا بر تعامل میان رفتار انسان و زمان- نقش داشته باشد.

این پدیده­ها، ارزش توجه بیشتر از جانب زمان زیست شناسان (chronobiologist) را دارند، آن­ها (این پدیده­ها)، فرصت مطالعه­ی سازگاری ِ چرخه­ی خواب – بیداری را در موقعیت­های اجتماعی تکرار شونده فراهم می­کنند. بخش عظیمی از جمعیت شهری با تغییرات کوچک در برنامه­ی زمانی مواجه می­شوند، مانند “صرفه جویی در زمان نور روز”  و “برنامه زمانی 5 روز کار – 2 روز استراحت”. مطالعه­ی این پدیده­ها همچنین با مسائل اجتماعی – اقتصادی مانند افزایش تصادفات جاده­ایِ گزارش شده (مونک، 1980؛ کورن، 1996ريال واروگسه و الن، 2001) و شکایات مردمی در طول DST؛ یا کاهش احتمالی در بهره­وری و نیز غیبت در “دوشنبه­ی آبی” (لارسن و کاسیماتیس، 1990) مرتبط است.


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

برای برقراری امکان تعامل با شما کاربر محترم خواهشمند است شماره همراه خود را در فیلد مربوطه وارد نمایید.شماره موبایل شما در سایت منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا