مبانی رضایت از زندگی در اسلام
مباني رضايت از زندگي هم چون ريشه عمل ميکنند. قطعاً بدون ريشه هرگز گل و يا گياهي به ثمر نميرسد و به وجود نميآيد، مباني رضايت از زندگي پايههاي اصل و اساسي براي رسيدن به رضايت هستند که ماآنها را از ديدگاه قرآن و حديث مورد بررسي قرار ميدهيم.
خودشناسي
از موارد اساسي و بنيادين در مسئله رضايت از زندگي شناخت خويشتن است. خودشناسي راهي به سوي خداشناسي است. «مَن عَرَف نَفسَه فَقَد عَرَف رَبَّه»و شكلگيري پايه دينداري انسان، از طريق خودشناسي، بهترين روش در تربيت ديني و معنوي انسان است. از سوي ديگر، خودشناسي زمينهساز پرهيز انسان از گناه و خطاست. اين دو كاركرد، يكي از آن جهت است كه انسان آنگاه كه با ماهيت خويش آشنا شد و فقر وجودي خويش را دريافت و به رموز و حكمتهاي فراوان هستي خويش آگاه گرديد، به وجود صانع و مدبر حكيمي كه اين گوهر بيهمتا يعني همان روح الهي خويش را آفريده پي ميبرد، و نعمتهاي الهي را شكر ميگذارد. از سوي ديگر، آدمي كه خود را شناخت و فضيلت و برتري هستي خويش و وجودش را بر ساير موجودات جهان خلقت دريافت، حاضر نيست به هر قيمتي آن را از دست بدهد. و يا آن را با لذتهاي زودگذر و فناپذير گناهان عوض كند.
خودشناسي موجب معنا پيدا كردن زندگي ميشود و معنا پيدا كردن زندگي موجب بهداشت رواني خواهد شد و اين خود عامل مهم در شادابي و رضايت انسان در زندگي است.
وجه ديگر كه در سودمندتر بودن معرفت نفس بر معرفت آفاقي گفته شده در آثار و پيامدهايي است كه بر اين معرفت مترتب ميشود.
معرفت نفس بهطور طبيعي از اصلاح نفس و اعمال آن جدا نيست و به بياني ديگر، خودشناسي مستلزم خودسازي و اصلاح خويشتن نيز هست در حالي كه چنين لازمهاي بين آفاق شناسي و خودسازي وجود ندارد.
«اگر انسان به حقيقت اصلي خود نايل آيد و اگر انسان به منزلت اوليه خود برسد و اگر در مرحله احسن تقويم خويش قرار بگيرد، از همه اين اسارتها و اضطرابها و از همه فقدانها و تنگناها و از همه ناتوانيها و عجزها و حرمانها، نجات يافته و آنچه اندر وهم نيايد گشته و از هر حزن و غم رهايي مييابد.»
بنابراين باتوجه به مطالب گفته شده، ضرورت شناختن حقيقت وجودمان بر ما فرض است. در صورت شناخت خود انسان ميتواند از زندگي خود بهره كافي و وافي را ببرد و به اين علت است كه يكي اصول و پايههاي رضايت از زندگي، شناخت خويشتن است.
ايمان به خدا (خداشناسي)
از جمله مهمترين پايههاي اصلي و اساسي براي رسيدن به رضايت از زندگي ايمان به خداست. ايمان عبارت از تصديق به قلب و اقرار به زبان و عمل به ارکان و اعضا است.
«الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَيُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ»
آنان كه به غيب ايمان مىآورند و نماز را بر پا مىدارند و از آنچه به ايشان روزى دادهايم انفاق مى کنند.
اصل ايمان همان معرفت و شناسايي خداوند و فرستادگان اوست و قبول آنچه آنان آوردند، زيرا هرکس چيزي را خوب بفهمد و بداند طبعاً آن را تصديق کرده و ايمان ميآورد و اين آيه کريمه به اين مطلب دلالت دارد و نکته کلمه غيب در اين آيه که ايمان را بدان متعلق ميکند همين است که آنان وقتي به غيب ايمان آوردند، آنچه انبياء از غيب خبر دهند، اگرچه خود نديدهاند، ولي با اطمينان ميپذيرند.
قرآن اين ايمان به غيب را قبل از هر واجب بدني و مالي ذکر کرده و سپس آن دو واجب را که برپاداشتن و انجام نماز (َيُقِيمُونَ الصَّلاةَ ) و انفاق و کمک به زيردستان (وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ) است به ايمان عطف نموده است.
عطف دو واجب بدني و مالي بر ايمان، خود نشان ميدهد که آن دو عين ايمان نيستند، زيرا معني ندارد که چيزي به خودش عطف شود.«و ايمان همانطور که قبلاً هم گفتيم، معنايي است داراي مراتبي بسيار چون اذعان و اعتقاد، گاهي به خود چيزي پيدا ميشود و تنها اثر وجود آن چيز بر آن اعتقاد مترتب ميشود، و گاهي از اين شديدتر است بهطوري که به پارهاي لوازم آن نيز متعلق ميگردد و گاهي از اين نيز شديدتر ميشود، و به همه لوازم آن متعلق ميشود، و از همينجا نتيجه ميگيريم: که مؤمنين هم در اعتقادشان به غيب، و به خداي حاضر و ناظر، و بروز جزاي او، در يک طبقه نيستند، بلکه طبقات مختلف دارد.»
خداوند در قرآن کريم ميفرمايد:
«وقالتِ الاَعرابُ ءامَنَّا قُل لَمْ تُؤْمِنوُا وَلَکِنْ قُولُوا اَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْاِيمَانُ فِي قُلُوبِکُم
اسلام اقرار به زبان و ايمان اقرار به زبان و اعتقاد به قلب است، و چون خداوند ميدانست، اين گروه از مردم ايمان قلبي ندارند، عدم ايمانشان را اظهار فرمود: پس اولين مرحلهي ايمان معرفت، سپس يقين و بعد تصديق و بعد اخلاص و بعد شهادت به همهي اينها است، و ايمان به همهي اين موارد اطلاق ميگردد (و مؤمن کسي است که جامع اين صفات باشد.)
و نيز نخستين مرحلهي ايمان، تفکّر در دلايل و در نتيجه کسب معرفت است و چون معرفت پيدا شد تصديق لازم ميآيد و چون تصديق و معرفت حاصل گشت، نتيجتاً يقين به دست ميآيد، و چون انسان يقين را کسب نمود، انوار سعادت، بر دل او ميتابد، و مؤمن به تصديق وعدههاي الهي نسبت به روزي دنيا و پاداش آخرت ميپردازد و اعضايش از خوف حق خاشع گردد و اقدام به عمل
مينمايد و از حرامها دوري ميجويد، و عقل به محاسبهي نفس قيام ميکند، و در کوتاهي از ذکر و دعوت به فکر، نکوهشش ميکند،
اينجاست که صاحب اين مقام، کلامش ذکر و سکوتش فکر و نگاهش عبرت گرفتن ميگردد و يقين او را به کوتاه کردن آرزو و زهد واميدارد.»
ثمرهي ايمان اين است که انسان باور ميکند هيچگاه از قلمرو حمايت خداوند بيرون نيست و بدينسان مشکلات، آسانتر و توانمان در برابر سختيها، بيشتر و اميدمان افزونتر ميگردد.
همچنين انسان مؤمن همواره به هدف خود، يعني قرب به خداوند توجه دارد و از همه مسائل و رويدادها در جهت نيل به اهداف خويش استفاده ميکند.
گاهي براي رسيدن به اين هدف، همه مشکلات براي او آسان و حتي لذت بخش ميشود. انسان مؤمن در زندگي براي خود تکاليفي از جانب خدا قائل است و در هر شرايطي، عمل به آنها را در اولويت قرار ميدهد، و مشکلات وي را از انجام وظايف باز نميدارد و شکستها او را محزون و افسرده نميسازد، زيرا اساساً در پي انجام وظيفه است. براي حل مشکلات و حفظ آرامش خود به وعدههاي الهي اميدوار است.
اينکه انسان خداوند را ناظري بداند، که هيچگاه به خواب نميرود، و در سختيها با ما خواهد بود و از ما حمايت ميکند، اين است که خدا در قلب بنده جاي گيرد و ثمرهي ايمان بنده به رب اوست.
قرآن کريم نيز به اين نکته اشاره دارد: « وَمَن يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا، وَيَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لَا يَحْتَسِبُ»
( هر کس از خدا پروا کند، خدا براي او راه نجاتي فراهم ميکند و از جايي که حسابش را نميکند، به او روزي ميرساند.)
«همچنين اين سکينه عبارت است از اينکه خداوند دربارهي آنان لطفي نمايد و در اثر آن چنان بصيرتي به حق پيدا کنند که روحشان آرامش يابد و اين بصيرت در اثر کثرت ادلّهاي است، که دلالت بر وجود حق دارد. و اين نعمت مخصوص مؤمنين است، و اما غير مؤمنين روحشان با اوّلين شيههايي که بر آنان وارد ميشود، گرفتار شک و ترديد خواهد شد، زيرا آنان از آرامش يقين و روح مطمئن بهره نداشته، قلبشان در اضطراب است.»
انسان مؤمن چون معتقد است که خداوند بر دل او آرامش نازل ميکند و هيچگاه انسان را رها نکرده و در همه احوال يارياش مينمايد، رابطه متقابل خود را با خداوند استمرار ميبخشد و همين امر موجب تقويت رواني او ميشود. انساني که در اين فضا زندگي ميکند، هيچگاه مشکلات او را از پاي درنميآورد، دچار اضطراب و اندوه نميشود و در نتيجه خواستههاي او در زندگي نيز تأمين ميشود زيرا خواستهاي جز خواست خداوند ندارد و در نتيجه رضايت او در زندگي نسبت به ساير انسانها بسيار بيشتر است.
توکل بر خدا
توکل کردن بر خدا، به معناي اعتماد نمودن و تکيه کردن بر خدا در همهي امور، يکي از مهمترين مباني است که در رضايت انسانها در زندگيشان تأثير ژرفي دارد.
طبرسي فرموده: «توکل به معناي اظهار عجز و ناتواني و اعتماد به غير است و توکل بر خدا واگذار کردن به خدا و اطمينان به تدبير اوست. نتيجهي توکل چون با «علي» متعدي ميشود به معناي اعتماد و تفويض امر است.»
«راغب نيز توکل را به معناي اعتماد کردن به غير خودت و قرار دادن آن غير به عنوان نائبي از جانب تو، معنا کرده است.»
فردي که بر خدا توکل دارد، کارهاي خود را به او واگذار ميکند و تنها بر قدرت او تکيه دارد. توکل از حيث رواني، پشتيبان قدرتمندي براي انسان در حل مشکلات است.
براي روشن شدن تأثير رواني توکل، بيان مقدمهاي ضروري است.
در برخورد با رويدادهاي جهان، دو نوع بينش وجود دارد: ايمان به خدا، يا عدم ايمان. فردي که به پروردگار هستي ايمان ندارد، در پديدههاي جهان، تنها به علل و اسباب ظاهري امور توجه ميکند. به نظر او، هر پديدهاي منحصراً تحت تأثير مجموعهاي از اسباب مادي است و اگر حتي يکي از اين اسباب فراهم نباشد، پديدهي مزبور وجود پيدا نخواهد کرد. در مقابل، انسان مؤمن ادارهي جهان و همه تغيير و تحولات هستي را در تصرف خدا و در احاطهي ارادهي او ميداند. بر اساس اين ديدگاه، همه افعال جهان به قدرت و اذن خداوند تحقق مييابند.
«وَ مَنْ يَتَوَكَّل عَلَي اللهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إنَّ اللهِ بالغُ أمْرَهُ»
(هركس بر خدا توكل كند، كفايت امرش را ميكند، خداوند فرمان خود را به انجام ميرساند)
«فَهُوَ حَسْبَهُ» يعني آنكه بر خدا توكل كند، خداي كافي و كفيل او خواهد بود و آن وقت آنچه را كه آرزو كند خداي تعالي همان را برايش ميخواهد، البته آنچه را كه به مقتضاي فطرتش مايهي خوشي زندگي و سعادت خود تشخيص ميدهد و اينكه فرمود: «خدا كافي و كفيل اوست» علتش اين است كه خداوند آخرين سبب است كه تمامي مسببها بدو منتهي ميشود، در نتيجه وقتي چيزي اراده كند به جا ميآورد: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُون»
تكيه كردن بر يك منبع مطمئن قدرت، از عوامل بسيار مهم در افزايش مقاومت در برابر سختيهاست، كسي كه به يك منبع قدرت اتكال ميكند، قدرت او را به قدرت خود پيوند ميزند، از اين رو بر توان خود ميافزايد و احساس اقتدار ميكند؛ از سوي ديگر، با اعتماد به يك منبع قدرت، انسان تحت حمايت و حفاظت صاحب قدرت قرار ميگيرد و همين امر موجب تقويت روحي و رواني انسان
ميگردد.
فقط اراده ومشيت خداوند جاري است وتوكل و واگذاري امور به او جايي براي غم و افسوس نميگذارد وانسان متوكل هميشه راضي به رضاي خداوند است و هميشه از زندگي خود رضامند است.
مثبتانديشي
از آنجا كه تمامي امور، اعمال و رفتارها، نشأت گرفته از انديشه و تفكر ماست، مثبتانديشي به عنوان يكي از مباني رضايت از زندگي قلمداد ميشود. مثبتانديشي شكلي از فكر كردن است كه بر حسب عادت، در پي به دست آوردن بهترين نتيجه از بدترين شرايط است. مثبتنگري، فرايندي تعمدي و انتخابي است.» تفاوت ميان انسان با ساير موجودات به خاطر قدرت تفكر و تعقل اوست و اختياري كه خداوند در اين راستا به او داده است.
باتوجه به وجه تمايز انسان با ساير موجودات، در قرآن با آياتي همچون «لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ»، «أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»، «إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ» « إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ » بر تفكر و انديشيدن تأكيد شده است.
«تفكر مثبت با اين ديد به رويدادها مينگرد كه در زندگي هم خوب وجود دارد و هم بد؛ اما بهتر آن است كه بر جنبههاي خوب تكيه شود. با اين كار خواهيم ديد كه اين جنبهها افزايش مييابد.»
مثبتنگري بر اين منطق استوار است كه توجه فرد مصيبتديده را از مشكلات و سختيها به سمت خوبيها و زيباييها معطوف سازد. در حقيقت، مثبتنگري روشي است براي بازگرداندن توجه از ناخوشايندها به خوشايندها در اين روش اموري كه ميتوانند فرحبخش و نشاطآور باشند، وارد فضاي رواني شخص مصيبتديده ميشوند و بدينسان، از شدت درد و رنج وي كاسته ميشود.
اولين قدم براي تغيير نگرش و نگرش مثبت، تغيير نوع نگرش ما نسبت به خداونداست. يعني ما ابتدا بايد حسنظن به خدا پيدا كنيم و اين نگرش ما را در تمامي امور زندگي و سختيها كمك ميكند.
«نكته مهم و قابل توجه اين است كه وضعيت جسماني ما، تأثير بهسزايي در توانايي لذت بردن از زندگي دارد، وقتي سرحال وبانشاط هستيم. زندگي برايمان معناي ديگري خواهد داشت. نخستين گام براي دست يافتن به حس عميق لذت در زندگي داشتن بدن سالم است.»
پس براي داشتن لذت بيشتر و آرامش و آسايش در زندگي بايد از بدنمان نگهداري كنيم، و بدن ما سالم نميماند مگر پاكي و سالم ماندن روح از هرگونه آلودگي و كدورت، روح تأثير مستقيمي بر جسم دارد اگر روح ما صاف مثل آينه باشد و هيچگونه سوءظن وتفكر منفي، تفكر مخرب در روح ما وجود نداشته باشد متقابلا جسم ما نيز سرحال و با نشاط است. ميتوانيم از زندگي لذت بيشتر ببريم.
پس ميتوان نتيجه گرفت كه نگرش مثبت در زندگي يك اصل است، انسان همه چيز را نيکو ببيند چون همه چيز از خداوند است و به اين ترتيب نگرش صحيح نسبت به خدا، نسبت به خودمان، نسبت به جهان هستي، نسبت به ديگران، نسبت به زندگي، نسبت به تمامي امور به وجود بياوريم.
و اين نگرش صحيح و ديدن زيباييهاي زندگي به جاي كاستيها و نقصانها موجب آسايش خاطر و سلامتي بدن و رضايت انسان از زندگی و پیرامون خویش می شود.
غلامرضا برجعلی