معرفی طبیبان: جبرئیل اول (فرزند بختیشوع اول) – قسمت دوم

در ادامه معرفی جبرئیل اول (فرزند بختیشوع اول)

در دربار مأمون

پس از قتل امین، چون مأمون (198ق\ 813م) به علت ترک خدمت از جبرئیل دلگیر بود، به حسن بن سهل دستور داد اموال جبرئیل را گرفته و وی ار محبوس سازد. جبرئیل مدتی در حبس بود.

در این هنگام، حسن بیمار شد و اطبّا از معالجت وی عاجز ماندند. خلیفه به اجبار جبرئیل را از حبس آزاد ساخت و در مدت کمی طبق درمان و حسن بهبود یافت. مأمون به وی مال فراوان بخشید و وی را عفو کرد (202 ق\ 817 م).

چون در سنۀ خمس و مأتَین (205 ق)، مأمون به بغداد رسید، از جبرئیل بدگوییها نزد خلیفه شد. از برای همین، امر کرد که وی درخانۀ خودش محبوس باشد و به خدمت نیاید و میخائیل طبیب را، که داماد او بود، به جای او بازداشت و بر رغم جبرئیل، اکرام وافر دربارۀ او به تقدیم رسانید.

پس، در سنۀ عشر و مأتَین (210 ق) مأمون رامرضی صعب طاری گشت و معالجه ها می کردند و به صلاح باز نمی آمد. عتاب کرد میخائیل را و گفت:

از دواها که می دهی نمی فزاید مگر شرّ! جمع آور اطبّا را و در این کار با ایشان مشاورت کن!

در این وقت، برادرش ابوعیس گفت:

یا امیرالمرمنین! رخصت ده تا جبرئیل نیز حاضر شود که او از کودکی امزجه ما را می داند و می شناسد.

مأمون تغافل نمود و ابواسحاق، برادر یوحنّا بن ماسویه، را حاضر کرد. میخائیل ذکر عیوب او کرد و بعد از آنکه مأمون ضعیف تر شد، چنانکه تحمّل دوا نتوانستی، این وقت امر کرد به احضار جبرئیل و چون حاضر شد، جمله تدبیرات راتغییر داد. به مجرّد همین، اثر صلاح و استقامت پدید آمد.

مأمون به غایت شادمان گشت و بعد از چند روز صحّت تمام یافت و جبرئیل را رخصت اکل و شرب داد. پس، روزی در اثنای شراب باز برادرش ابوعیسی گفت:

چُنین مردی که مانند او نبوده و نخواهد بود، طریق آن است که درباره او اکرام کرده شود!

این وقت، مأمون بفرمود تا هزار هزار درهم (یک میلیون درهم) او را عطا کنند و امر کرد به ردّ جمیع آنچه از او گرفته شده بود از املاک و ضیاع[1]. و چنان شد که بعد از این مأمون او را هب کُنیه وی خطاب کردی و زیاده بر آنکه پدرش او ار اکرام کردی گرامی داشتی. و به آن انجامید جلالت شأن او که هر کس را عملی و منصبی تقلید فرمودندی، به سر کار خود نرفتی مگر بعد از آنکه ملاقات کند جبرئیل را و لوازم خدمت به جای آورد. تا آنجا که همان مقام دوران هارون الرشید را یافت.

موقعیت جبرئیل در دربار

جبرئیل در دربار منزلتی ارجمند داشت. معروف است که جبرئیل در دربار هارون چنان قدر و منزلتی داشت که هارون به اُمَنای دولت خود نوشته بود:

هر کس حاجتی ازمن دارد از جبرئیل بخواهد، زیرا هر چه جبرئیل بخواهد من به آن عمل می کنم.

وی سه بار زبیده[2]، همسرّ هارون، رادرمان کرد و سیصد هزار دینار زر مسکوک انعام گرفتم.

چون او پزشکی حاذق و کم نظیر بود، تحف و هدایای زیادی از طرف وزرا و اُمرا و بزرگان دولت عباسی می یافت و این مقادیر، علاوه بر حقوق گزافی بود که از هارون الرشید دریافت می کرد؛ به نحوی که عظمت و جلال زندگی وی دربغداد زبانزد خاص و عام بود.

حقوق و درآمد سالانه جبرئیل ازهارون الرشید زیادتر بود. می گویند که ثروت فوق العاده و جلال و شکوه کم نظیری دربغداد برای خود فراهم ساخت .

که باز بعضی جها بر جلال و شکوه دربار خلیفه برتری داشت.

با تمام این احوال، جبرئیل هیچگا تعصبی نسبت به عرب نداشت و به مذهب خود و اینکه از جندیشاپور است فخر می کرد. از این گذشته، تا آنجا که ممکن بود به پارسی سخن می گفت.

جبرئیل، در سنۀ ثلاث عشره و مأتَین (213 ق)، به مرض سختی دچار گردید و در این وقت مأمون عازم بلاد روم بود. التماس کرد تا پسرش بُختیشوع رادر خدمت به بِلاد روم برد و چون بُختیشوع بهحضور رسید، مأمون با وی گفتگو کرد و شادمان گشت و او را اکرام کرد و به رفع منزلت او فرمان داد و با خود ببُرد. و مرض جبرئیل درازا کشیده به موت انجامید، پس، وصیّت نامه ای به خدمت مأمون فرستاد مشتمل بر ذکر هفتصد هزار دینار تَرکه[3]. و این مقدار مال او را بعد از وقوع نهب و غارت بوده و بعد از آنکه اصحاب ودایع انکار ودایع کرده و بعد از آنکه امین اخذ و قبض کرده و بعد از آنها که به وسیلۀ کفالات و مصادرات و نفقات از دست او رفته بود؛ چنانکه یافته شد در طوماری علی حدّه که به خطّ خویش به تفصیل نوشته بود و سپرد وصیّت نامه رابه میخائیل، دامادش، و فوت شد. و روز فوت او مجمعی بود عظیم از خاص و عام. و در «دیرِ ماسرجس» که واقع است در مدائن مدفون گردید.

چون مأمون از بِلاد روم معاودت نمود و آن وصیّت نامه به نظر او رسانیدند، جمیع آن را به بُختیشوع پسرش داد. پس، بُختیشوع متوجّه دیر مذکور گردیده آن را تعمیر نمود و رُهبانان به آنجا جمع کرد و نفقات و جرایات برایشان جاری داشت.

و صورت ثبت آنچه به جبرئیل عاید گردیدی از مقرّری و رسوم و صِلات بر این وجه است:

  • به رسم مقرّری، هر ساله، در هر ماه، ده هزار درهم.
  • به رسم خاص، درهر محرّم، پنجاه هزار درهم، با جامه ها که قیمت آنها ده هزار درهم بودی.
  • به جهت فصد رشیدکه در سالی دو دفعه واقع شدی، صد هزار درهم.
  • و از اصحاب رشید، در هر سال – موافق آنچه خود نفصیل داده- با قیمت کسوه و طیب و دوّاب که برای وی فرستادندی، چهارصد هزار درهم، بر این موجب: «عبّاسه» پنجاه هزار درهم؛ «فاطمه» هفتاد هزار درهم؛ «ابراهیم بن عثمان» سی هزار ردهم؛ «فضل بن ربیع» پنجاه هزار درهم؛ کسوه و طیب و دوّاب، صد هزار درهم.
  • و از غلّۀ ضیاع که در جندیشاپور و سوس و بصره و سواد داشتی، در هر سال، هشتصد هزار درهم.

و این جمله در ایّام خدمت رشید که بیست و سه سال بوده و در ایّام خدمت برامکه که سیزده سال بوده استمرار داشته، سوای صلات بزرگ که آنها را در این طومار ذکر نکرده.

و جمع کلّ آنچه مذکور شد، از نقد، هشتاد و هشت هزار هزار درهم و هشتصد هزار درهم برآمده. بعد از این، خرج خود را تفصیل داده که واقع شده در نَفَقات و صِلات و کفالات و صَدَقات بر حسب طومار مذکور (از طلا) نهصد هزار دینار (و از نقره) هفتاد هزار هزار و ششصد هزار درهم. و بعد از اینها، هفتصد هزار دینار – چُنانکه سابقاً مذکور شد – برای پسرش بُختیشوع وصیِّت کرد مأمون را وصی گردانیده بود.

از مؤلفات وی رساله مطعم و مشرب است که به نام مأمون تألیف کرده است. کتابی در مدخل طب، باه، و بخور دارد و همچنین کناشی در طب از اوست[4].

جبرئیل و حنین بن اسحاق

جبرئیل برای ترجمه کتب ابقراط[5] و جالینوس از زبان یونانی به عربی و سریانی[6]، از چند دانشمند صابئی استفاده کرد و آنان را به ترجمه کتاب دو استاد بزرگ واداشت که این مطلب یکی از عوامل مهم و اساسی و بنیادین رشد طب اسلامی است.

جبرئیل نسبت به حنین، فرزند اسحاق عبادی، احترام بسیار می کرد و حنین برای جبرئیل کتابی در تشریح بدن از یونانی به عربی ترجمه کرده بود.

با آنکه حنین جوان بود و جبرئیل مسن، آن قدر جبرئیل به حنین احترام می گذاشت که همه در عجب بودند. روزی ازوی سؤال شد: علت چیست که این همه به حنین احترام می گذاری؟ در پاسخ گفت:

اگر این جوان عمرش دراز گردد، سرجیس رأس العینی را رسوا خواهد کرد.

جبرئیل معتقد بود که مترجمین از کتابهای ابقراط و جالینوس برای اطبّا ابزار کار می سازند و این امر به مانند آن است که آنان سازندگان شمشیر و ما شمشیر زنان می باشیم. چون شمشیر گر شمشیر را از فولاد می سازد نمی تواند از آن استفاده کند، این شمشیر زن است که از آن استفاده می نماید.

دیدار جبرئیل از منزل جالینوس

یوسف بن ابراهیم، مولای ابراهیم بن المهدی، حکایت کرده است: مولای من، ابراهیم بن المهدی، از جبرئیل بن بُختیشوع پرسید:

مسکن جالینوس کدام موضع از زمین روم بودی؟

گفت:

مسکن او آن وقت وسط زمین روم بود و امروز آن موضع مکانی از سرزمینهای روم است، زیرا که حدّ مرزهای روم در روزگار جالینوس از جانب مشرق و ناحیه نه فُرات قریه ای موسوم به نقیا از طسوجِ انبار بوده و آن وضع، محلّ اجتماع لشکر فارس و روم می بود و دو عارض [7] لشکر در دو جانب آنجا عرض لشکر دیدندی، و حدّ دیگر از ناحیه دِجله رأس العین می بود. و از ناحیه شمال ارمنیّه، و از ناحیه مغرب مصر.

چون این بگفت، من بر سخن او انکار کردم و گفتم:

هرگز روم بر ارمنیّه مستولی نبوده است، مگر بر بعض مواضع که موسوم است به «ارض الرّوم ارمنیانس»[8]، از آن که طایفه روم اهل آن بلد را تا این زمان ارمن می نامند.

پس، مولای من ابراهیم بن المهدی تصدیق سخن او کرده دلیلی آورد که دفع آن نتوانستم . گفت:

همین نمط[9] ارمنی شاهد صدع جبرئیل است. نمطی بود ارمنی، درنهایت خوبی. تصویر نموده بودند در آن صورت دخترانی که در باغی مشغول بازی باشند، از اصناف ملاهی[10] و بازیهای رومی. و طراز آن به اسم مردی بود رومی.

این وقت تسلیم گشتم سخن جبرئیل را.

باز گفت جبرئیل:

اسم بلدی که زادگاه و مسکن جالینوس بوده «سرنا» و بعضی «سمرنا» می گویند و در دو فرسخی «قُرّه» واقع ایت و در وقتی که رشید وارد قُرّه بود، او را خوش وقت دیدم. عرض کردم که یا امیرالمؤمنین، خدای دراز بدارد عمرت را! منزل استاد بزرگم جالینوس بر دو فرسخی این موضع است. اگر امیرالمؤمنین رخصت فرماید، تا آنجا رَوَم، بخورم، بیاشامم، و بر طبیبان روزگار خود مباهات نمایم که من در منزل استاد خورده و آشامیده ام. تواند بود؟

رشید بخندید و فرمود:

می ترسم که جیشی از روم از طرفی بیرون آید و تو را بِرُباید.

گفتم:

مُحال است که کسی از ایشان قدر نزدیک لشکرگاه امیرالمؤمنین تواند آمد!

پس، رشید ابراهیم بن عثمان بن نهیک را احضار فرمود تا پانصد سوار همراه من تا آن موضع روانه کند. این وقت عرض کردم:

یا امیرالمؤمنین، هیچ حاجت به دیدن منزل استاد ندارم!

دیگر باره بخندید و فرمود:

هزار سوار روانه کنید.

جبرئیل می گوید: بیرون آمدم از خدمت خلیفه، بسیار غمناک و اندوهگین، زیرا که من تهیّۀ ده نفر بیش نکرده بودم از طعام و شراب. با خود می گفتم: چگونه خواهد شد که کار هزار سوار و چسان از عهدۀ سامان ایشان توانم برآمد؟ پس هنوز قرار نگرفته بودم که دیدم از نان و سایر مطاعم که برای مسافران تهیّه کنند، آن قدر آوردند که همه را کفایت کرد وفاضل نیز آمد[11]!

باری، آن روز را اقامت کردم و به طعام و شراب گذرانیدم و جوانان لشکر هر سوی تاختن کرده به مواضع خمور راه بردند و هر قدر می خواستند غارت کردند تا آخرروز از آنجا برگشتیم.

ابراهیم بن المَهدی پرسید:

از آثار آن منزل چیزی مشاهده کردی که دلالت کند بر فراخی وسعت دستگاه او؟

گفتم: از رسوم آن منازل مفهوم می شد که منزلی وسیع بوده. اتاقهای شرقی و غربی و قبلی داشت، امّا بیوت فُراتی در آنجا ندیدم. از اینجا معلوم می شود که فُرات در آن روزگار در شمال مدینه بوده و چنین بوده اند فلاسفۀ روم و منازل خویش را چُنین می کرده اند و عظمای فُرس[12] را نیز می بینی که چنین می کنند و من نیز اگر چنانچه باید می کرده باشم، چُنین خواهم کرد، زیرا که هر خانه که آفتاب در وی نتابد، هوای آن وباناک می گردد. و جالینوس، با وجود حکمت، خادم ملوک روم بوده و ملوک روم در جمیع امور اهل اقتصاد و میانه روی اند و چون منزل جالینوس را، با وجود حکمت، به منازل روم می سنجم، معلوم می شد که او را از ملوک حظّی[13] عظیم بوده است. اگر چه آن منازل امروز همه خراب اند، امّا چند خانه یافتم که با سقف باقی مانده بود. از آن استدلال می توان کرد که خیلی اهل تکلّف بوده است.

این وقت مولای من، ابراهیم المَهدی، خاموش گشت. من گفتم:

ای ابا عیسی، ملوک روم چنان که گفتی، اهل اقتصاد بوده اند و اقتصاد ایشان در بخششها و عطاها، مانند اقتصاد ایشان درتکلّفات خاصّه خودشان خواهد بود. از این راه، نقص خادم و مخدوم هردو را لاحق می شود!

و یوسف می گوید: جبرئیل، گاهی چنان بود که از کثرت سؤال و استقصای من در تفتیش خوش وقت می شد و مرا نزد مولای من به آن می ستود. و گاهی دیگر خشمش می گرفت، چنانکه از غضب خواستی پریدن. در این وقت پرسیدم:

چون سنجیده شود اقتصاد ملوک روم و منزلت جالینوس با هم، بعد از آن نظر کنی به فواضل امیرالمؤمنین درباره تو، چگونه  خواهد بود نسبت؟

ازاین سخن برآشفت و گفت:

در این مقام ذکر نسبت چه معنی داشت؟

گفتم:

چون نسبت کلمه ای است که حکمای روم به آن تکلّم نموده اند و تو رئیس شاگردان ایشانی. به ذکر نسبت، آن خواستم تا به دل و خاطر تو نزدیکی جسته باشم به الفاظ استادن تو. و معنی نسبت آنکه نسبت خانه جالینوس به خانه ملوک روم، مثل نسبت خانه توست به خانه امیرالمؤمنین یا کمتر؛ زیرا که خانه امیرالمؤمنین اگر فرسخی است و خانه تو عشر فرسخی و خانه مَلک روم اگر عشر فرسخی باشد و خانه جالینوس عشر عشر فرسخی، در این صورت خواهد بود قدرّ خانه جالینوس از خانه مَلک روم، مثل قدر خانه تو از خانه امیرالمؤمنین!

  • آن نسبت کمتر است از این نسبت، به قدری بسیار.
  • خبر می دهی از آنچه پرسم؟
  • ابائی ندارم.
  • پس، تو از جالینوس چنین خبر دادی که از توبهحسب مروّت کمتر بوده.

از این سخن نیک در خشم شد و گفت:

معشیت جبرئیل و بُختیشوع پدرش و جورجیس جدّش تنها از خلفا نبوده، بلکه از خلفا و ولات عهد و برادران خلفا و اعمام و خویشان و موالی و سرداران خلفا بوده، و هر مَلک از ملوک روم معیشتی تنگ داشته و چیزی کم در دست ایشان بوده. چگونه تواند بود که من مثل جالینوس گردم؟ و او را این قدر راه نعمت نبوده، زیرا که پدرش مردی زارع بود، صاحب باغ و بوستانی چند. چگونه کسی که معاش او از اهل این مقدار است، مثل من توان بود؟ و مرا پدران بوده اند که خدمت خلفا کرده اند و بر ایشان هدیه ها و اِنعامها کرده اند خلفا و غیر خلفا. و من خودم، انواع اِفضال خلفا درباره من کرده اند، چنان که مرا از حدّ طبابت به درجه معاشرت و مسامرت [14] رسانیده اند و نیست امیرالمؤمنین رانه برادری و نه قرابتی و نه عاملی مگر آنکه البتّه با من مدارا می کند. اگر مایل و شاکر من نگردد، به سب عِلاجی که او را کرد یا او را در خدمت خلیفه به خوبی ستوده ام و او را از آن نفعی رسیده است و هر یک از اینان درباره من اِحسان و اِنعام کرده و می کنند. در این صورت اگر قدر خانه من از خانه خلیفه بر نسبت جزوی از ده جزو است و قدرِ خانه جالینوس از خانه مَلک روم بر نسبت جزوی، باز او به حسب مروّت از من اتّم و اعظم است.

در این وقت، ابراهیم بن المَهدی گفت:

  • گویا خشم تو بر مولای[15] من از آن گشت که تو را در مروّت بر جالینوس تفضیل نهاد؟
  • چُنین بود والله! لعنت خدای بر کسی که شکر نعمت کس نگزارد و مکافات آن واجب نداند. مرا البتّه خشم می گیرد از آنکه مرا مساوی جالینوس داند در حالی از احوال.

پس، استحسان کرد ابراهیم بن المَهدی او ار و صواب شمرد طریقه اش را و گفت:

به جان خودم، که همین روش زیبنده است به احرار[16].

جبرئیل از این سخن در پای مولایِ من افتاد تا ببوسد. او نگذاشت و وی را در آغوش کشید. و ذکر کرد جبرئیل تمام آنچه ذکرد کرد در این مجلس آنکه داخل شدم روزی بر فضل بی سهل، ذی الرّیاستَین،[17] بعد ازآنکه اسلام آورده و وی را ختنه کرده بودند. دیدم مُصحفی در پیش دارد و تلاوت می نماید. گفتم:

  • چه بینی نامه ایزد را؟
  • خوشه، و چون کلیله و دمنه نی.[18]


[1]  ضیاع: زمین و باغ

[2]  زبیده: دختر جعفر بن منصور دوانیقی و مادر امین است. کنیه وی ام جعفر است.

[3]  ترکه: اموال باقیمانده از شخص مرحوم ار گویند.

 [4]  تاریخ الحکمای قفطی ، پاورقی ص 56- 58.

[5]  ابقراط: بقراط حکیم که استاد اسکندر بوده است.

[6]  سریانی: از لهجه های آرامی است که در ایران از خود آرامی معروف تر بوده است و تورات به این زبان نوشته شده است.

[7]  عارض: آنکه از لشکر آمار بگیرد وسان سپاه را ببیند.

[8]  قسمتی از کشور ارمنستان که به زبان ارمنی «ارمنیانس» است.

[9]  نمط: به معنای پرده سرود است. به عبارت دیگر پرده نقالی راگویند.

[10]  ملاهی: وسایل بازی.

[11]  فاضل نیز آمد: زیاد هم آمد.

[12]  فُرس: جمع فارسی است در زبان عربی به پارسی و ایرانیان فارسی می گویند و جمع مکسر آن فرس می شود.

[13]  حظ: بهره مندی.

 [14]  مسامرت: شب نشینی با هم . در قدیم با تعریف قصه ها و افسانه ها برای یکدیگر شب را می گذراندند.

[15]  مولای: به بنده و ارباب هم می گویند و در اینجا به معنای بنده و نوکر است.

[16]  احرار: آزاد مردان.

[17]  صاحب دو منصب و مقام. لقب فضل بن سهل است.

[18]  در آن زمان، بسیاری از بزرگان در دربار خلفا به فارسی سخن می گفتند.

گردآوری: هیات تحریریه احیای سلامت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

برای برقراری امکان تعامل با شما کاربر محترم خواهشمند است شماره همراه خود را در فیلد مربوطه وارد نمایید.شماره موبایل شما در سایت منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا