معرفی طبیبان: جبرئیل اول (فرزند بختیشوع اول) – قسمت نخست

«منَ لَم یَشکُرِالمَخلوق لَم یَشکُرِالخالِق»

از آنجایی که تکریم و نکوداشت بزرگان و حکیمان خود دلیل بر بزرگی و فرهیختگی فرد است و انسانی که بندگان خدا را ارج نهد خداوند بلندمرتبه را قدر نهاده است؛ بر خود مسلم می دانیم تا با معرفی طبیبان ایرانی قبل از طلوع آفتاب اسلام در این مرز و بوم و پس از آن افتخارات مسلم خود در طب و طبابت نیاکانمان را عرضه نماییم. به یقین دانش طب نیز همچون علوم دیگر با آغاز اسلام تبلور و شکوفایی شگرفی پیدا می کند و طبیبان مسلمان فراوانی حذاقت خود را به متسه ظهور رسانده اند اما به هر روی منکر دستاوردها و تلاش های گسترده ایرانیان پیش از اسلام نیز هستیم که بنا نهادن بیمارستان و دانشگاه جندی شاپور یکی از پیشرفت های آنان بوده است. نسل امروز که در مواجه شدن با شرایط خاص فرهنگی است و در دهکده‌ای که ارتباطات با شتاب بسیار در جریان است، زندگی‌ می‌کنند، با تکریم از بزرگان و شناخت گذشته فرهنگی‌ و مفاخر مرز و بوم خود دچار گسست فرهنگی نمی شود. نسلی که ریشه های خود را کمتر می شناسد در معرض تندبادها و طوفان ها قرار دارد و در معرض این است که در زمین خود خانه نسازد و در زمین دیگران بنا بسازد اما نسلی که ریشه و گذشته خود را بشناسد و باور کند، در زمین خود می کارد و درو می کند. لکن در این مجال که به معرفی اطبّا و حکما می پردازیم از ذکر نام و بزرگداشت طبیبان غیر مسلمان پیش از اسلام و مسلمانان پس از اسلام می پردازیم. خداوند روان همه این بزرگان را شاد گرداند و غرق در آرامش الهی باشند.

جبرئیل اول (فرزند بختیشوع اول)

درباره وی در کتاب عیون الانباء آمده است: طبیبی بسیار خوش سلیقه بود و با ظاهر و هیئتی بسیار جذاب و خوش قیافه در جمع بزرگان به رفت و آمد می پرداخت. در نزد خلفا مقامی رفیع داشت. وی مردی خوش اخلاق و مهربان و بسیار مردم دار و ازهر جهت صفتهای یک طبیب را دارا بود.

جبرئیل و پدرش بختیشوع و پدربزرگش جورجیس از طبیبان بزرگ جندیشاپور بودند که در میان پزشکان جندیشاپوری بیش از همه خدماتی به طب بغداد و در نتیجه به طب اسلامی نموده اند.

در دربار هارون

جبرئیل با پدرش در بغداد بود و به درخواست جعفر برمکی، وزیر هارون، طبیب مخصوص دربار گشت. ماجرای راهیابی وی به دربار چنین است:

چون در سنه خمس و سبعین و مئه (175 ق)، جعفر بن یحیی بن خالد بَرمَکی مریض شد، رشید امر کرد بُختیشوع را تا معالج او گردد. وی با اجازه خلیفه توانست به معالجه جعفر دست یازد؛ بدین دلیل که از ادب طبیب است که زمانی که طبیب خاص مَلک گشت، دیگری را نباید خدمت کرد، مگر به امر مَلک. و چون جعفر صحّت یافت، بُختیشوع را گفت: می خواهم از برای من طبیبی ماهر اختیار نمائی تا پیوسته با من بوده، اکرام و احسان درباره او مبذول دارم. بختیشوع گفت: حاذق تر از پسرم جبرئیل گمان ندارم که او در این صناعت از من ماهرتر است.

جعفر مسرور شد و گفت: وی را سوی من فرست.

و چون حاضر شد، جعفر شرح داد با وی مرضی راکه همواره اخفای آن نمودی و کس را محرم اظهار آن ندانستی. پس جبرئیل تدبیر کرد آن را، به نحوی که در مدّت سه روز آن مرض زایل گشت. و بدین سبب، جعفر را به او محبتّی به هم رسید که او را چون جان خویش عزیز و گرامی می داشت و ساعتی جدا از وی نمی توانست بود و خوردن و نوشیدن را با او می گذراند.

در آن اوقات چنان اتفاع افتاد که محبوبه ای از محبوبات رشید در حالت تمطّی – خود ر ااز هم کشیدن که به آن خمیازه می گویند – بماند و دستهایش که بالا برده بود بر همان هیئت در هوا بماند و قادر نبود که زیر آورد. و اطبّا معالجه آن را به مالیدن روغنها می نمودند و بر آن، نفعی اصلاً ظاهر نگشت. و بر خاطر رشید گران آمد و با جعفر اندوهناکی خود اظهار کرد که فلان دختر چنین علیل بماند! جعفر عرض کرد: یا مولای! مرا نیز طبیبی است بسی ماهر. وی پسر بُختیشوع است. اگر او را نیز فرمان باشد که فکری در این معنی بکند، شاید که تدبیری به خاطرش برسد!

پس، رشید امر کرد تا او را حاضر گردانیدند. و رشید اوّل بار از نام او بپرسید. گفت: جبرئیل.

  • چه نحو است معرفت تو به طبّ؟
  • گرم را به سرد و سرد را به گرم و خشک را به تر و تر را به خشک معالجه می کنم.

رشید بخندید و گفت: در واقع، نهایت آنچه طبیب در صناعت خود بدان محتاج است، همین است. پس، احوال صبیّه را برای او شرح کرد. جبرئیل گفت: اگر امیرالمؤمنین بر من خشم نخواهد گرفت و بنده را در معرض سَخَط نخواهد آورد، تدبیری به خاطرم می رسد.

  • بگو که آن چیست؟
  • بفرمای که صبیّه[1] را بی پرده به میان همین مجمع و همین مجلس در آورند و بر آنچه من کنم به خشم و سخط تعجیل و مبادرت نفرمائی!

پس، رشید بفرمود تا جاریه را از حرمسرای به مجلس درآورند و چون نظر جبرئیل بر وی افتاد، به جانب او دویدن آغاز نهاد و چون نزدیک رسید، دست فراز کرده بی محابا دامن جامه اش بگرفت، چون کسی که خواهد او را برهنه مکشوف سازد. از این حرکت، جاریه[2] منزعج[3] گشت و از شدّت حیا و انزعاج، اعضایش روان گردید. دست فرود آورد و دامان خود بگرفت. جبرئیل برگشت و گفت: یا امیرالمؤمنین، همین بود و علّت زایل گشت!

رشید متعجّب بماند و امر کرد جاریه را تا دستها به یمین و یسار حرکت دهد. حرکت داد، چنانکه در صحّت است. پس، رشید و جمیع حاضران را شگفتی این واقعه فرو گرفت و در همان وقت پانصد هزار درهم به جایزه جبرئیل را عطا کرد و نزد دیگران ارجمند شمرد او را و ریاست اطبّا به وی ارزانی داشت. و چون از سبب علّت سؤال کردند، تقریر نمود: این جاریه را، ازحرکت و انتشار حرارت در حال مجامعت، خلطی رقیق به اعضا انصباب[4]یافته بود. چون این حرکت دفعی است، فضله ای در بطون اعصاب منجمد گردید و تحلیل آن نمی کرد، مگر حرکتی مانند آن حرکت، تا حرارت منبسط شود و آن فضله را به تحلیل برد[5]. و این از جمله حِیَل بُرء[6] است. لهذا در کتاب امتحان الطّبیب گفته شده است که طبیب باید متیقّظ [7]و ذکی باشد و قادر بر استعمال قیاس، و استخراج وجوه عِلاج از نزد خویش تواند کرد.

پس، روز به روز، مقدار و محلّ او نزد رشید متزاید می شد تا آنکه امر صادر شد، عموماً، که هر کس را هر جاجتی که بوده باشد جبرئیل را واسطه کند، که هر چه او طلبد، البتّه اجابت می کنم.

پس چنان شد که همه سروران و سرداران نزد او می رفتند و در هر مهم به وی استعانت می نمودند و از روزی که او به خدمت رشید اختصاص یافت تا مدّت پانزده سال، اصلاً رشید را مرضی طاری نشد، مگر مرضی که در طوس عارض شد که به آن مرض در گذشت[8].

قفطی در این باره می نویسد:

وقتی رید از مرو به طوس آمد، بیماری اش شدت یافت. بدین دلیل وی را خطاب کرده گفت: چرا سلامت مرا باز نمی گردانی؟

جبرئیل در پاسخ گفت: من تو را پیوسته از زیادی جماع نهی کردم و تو گوش فرا نمی دادی. اینک باید به شهر خویش (بغداد) بروی که آنجا با مزاج تو موافق تر است. این نصیحت را نیز نمی پذیری و اکنون بیماری تو شدت یافته است. امیدوارم خداوند به تو صحت بخشد.

هارون او را حبس کرد و دستور داد اسقفی از ایران برای درمانش بیاورند. اسقف گفت: آنکه تو را درمان می کرد، از طببی خبر بوده است. اسقف به درمان رشید پرداخت، ولی شدت بیماری اش روز به روز بیشتر می شد و می گفت: حالت تو همه از خطاهای جبرئیل است که در حق تو روا داشته است. رشید حکم به قتل جبرئیل کرد، ولی فضل برمکی از گفته جبرئیل دانست که رشید در اندک زمانی خواهد مرد. اتفاقاً فضل را قولنجی شدید عارض شد که همه اطبّا از معالجت وی عاجز ماندند. جبرئیل مشغول درمان وی گردید تا صحت یافت.

پس از مرگ رشید، فرزندش امین مزایای جبرئیل را به وی بخشید و به مانند سابق جایگاه طبیب خاص خلیفه را به دست آورد.

در دربار امین

ابراهیم بن المَهدی حکایت کرده که شبی از شبها، از مجلس محمّد امین به سب دوایی که خورده بودم تخلّف کردم. صبح روز بعد، دیدم که جبرئیل از جانب امین آمده ابلاغ سلام و پرسش از حال من و خوردن دوا کرد. پس، خود را نزدیک من کشانید و گفت:

امیرالمؤمنین در سامان کار علیّ بن عیسی است و او را به خراسان می فرستد که مأمون را مقیّد و مأسور به خدمت آورد و زنجیری از نقره برای همین کار ساخته با او همراه کرده. جبرئیل از دین نصرانیّت بری و بیزار باشد اگر نه مأمون غالب خواهد بود[9] و امین را نیز به قتل خواهد رسانید و مُلک در تصرّف خواهد گرفت.

گفتم:

چه می گوئی و از چه رو می گوئی؟

گفت:

برای آنکه خلیفه سودائی، امشب سکری غالب داشت و ابوعصمه سَبیعی صاحب حرس[10] را طلبیده فرمود تا جامه های سیاه را از وی بیرون آورند و جامه های من و زنّار [11]و قلنسوه[12] مرا فرمود تا اورا پوشانیدند. و قبا و شمشیر و منطقه[13] او مرا پوشانیدند و مرا در جای او و او ر ابر جای من نشانید تا طلوع فجر. و هر یک از من و او را گفت که منصب آن دیگر تو را دادم! از این رو با خود گفتم که هر آینه باری تعالی نعمتی که او را عطا فرموده تغییر خواهد داد، چون که او خود تغییر نمود! و چون حجابت و حراست خود را به مردی نصرانی باز گردانده بود و نصرانیّت از ادیان مبتنی بر اختیار ذلّت و تسلیم شدن اراده و خواسته دشمن است، مانند انقیاد[14] به رفتن دو میل راه بمر ظالمی را که ی کمیل خواهد بیگار بَرَد[15]. و خدّ[16] دیگر هم پیش داشتن آن را که خدّی از خدَّین ترا طپانچه زند[17]. از این رو، حکم کرد مکه عزّ این مرد در معرض زوال است و چون که به جای طبیب خودکه او را حافظ صحّت و حیات خود می داند، ابوعصمه را که از این معانی نه کثیر فهم کرده و نه قلیل نشانید[18] حکم کردم که او را عمری باقی نمانده و اجلش نزدیک رسیده است.

ابراهیم بن المهدی می گوید:

خداوند جلّ شأنه شاهد است که عاقبت همان صورت که جبرئیل گفته بود، روی نمود. جبرئیل درست پیش بینی کرده بود. بغداد به دست لشکریان خراسان افتاد و امین کشته شد. در آن هنگام، مردم به خانه جبرئیل ریخته و اموالش را به غارت بردند.


[1] صبیه: دختر، کنیزک

[2]  جاریه: کنیز.

[3]  منزعج: ناراحت، پریشان، مضطرب.

[4]  انصباب: ریختن، فرود آمدن.

[5]  این پاسخ در جای دیگری بدین نحو آمده است: در ابتدای اقامت جبرئیل در دربار هارون الرشید واقعه ای رخ داد که مقام وی بسیار ارجمند گردید و آن اینکه یکی از کنیزان حرمسرای هارون بر اثر میگساری شبانه فلج شد و هر دو پایش از کار افتاد. جبرئیل به وسایل روانی فی المجلس وی را درمان و کنیزک بهبود یافت. هارون  بسیار خوشحال شد و علت این نوع درمان را از جبرئیل سؤال کرد. جبرئیل در پاسخ گفت: دربعضی بیماریها آنگاه که طبیب حاذق از داروهای درمان کننده علاج نمی بیند، به وسایل نفسانی متوسل می گردد. ر.ک: تاریخ طب در ایران از ظهور اسلام تا حمله مغول. پاورقی، ص 56- 58.

[6]  مراد این است که از روش های دقیق سلامتی است.

[7]  متیقظ: بیدار و هوشیار.

[8]  تاریخ الحکمای قفطی، ص 202 به بعد.

[9]  منظور از «اگر نه» این است که اگر این طور که می گویم نشود.

[10]  حرس: نگهبان مخصوص پادشاه.

[11]  زنار: ریسمانی به کلفتی انگشت است از جنس ابریشم که بر کمر ببندند.

[12]  قلنسوه: کلاه دراز.

[13]  منطقه: کمربند.

[14]  انقیاد: رام شدن، فرمان بردن.

[15]  بیگار برد: کار بدون مزد می خواهد.

[16]  خد: رخسار، صورت.

[17]  طپانچه زدن: سیلی زدن.

[18]  کنایه از این است که از طب چیزی نمی داند.

گردآوری: هیات تحریریه احیای سلامت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

برای برقراری امکان تعامل با شما کاربر محترم خواهشمند است شماره همراه خود را در فیلد مربوطه وارد نمایید.شماره موبایل شما در سایت منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا