مجموعه حکایات خواندنی: درمان کزاز

شخصی را کزاز به هم رسید و برادر این شخص دو ماه قبل از این به همین مرض فوت شده بود. چون خود وی مبتلا گردید، همۀ اقوام دل از حیات او برداشتند و خود نیز به تدارک مردن وصیت کرد و از صبح روز اول تا عصر قریب به هلاکت رسید و از جمله اعراض، یکی آنکه چهار کس دو بازوی او را گرفته بودند تا بتواند حرکت کند و دیگر آنکه نفسش به مرتبه تنگ می شد که گویا نفس آخرست و چون مخنوق[1] نفس می کشید و گاه چون تنفس الصعدا[2]، و روح از غیر از دل در جایی دیگر احساس نمی شد و ملمس سرد و مردمک آسمانجونی[3] و نبض ذنب الفأر[4] و امیدِ پنج ساعت حیات به او نبود.

این ضعیف به جهت تسلّی خاطر اقوام و بی تابی آنها، حقنه ای فرمودم و کمتر از نیم ساعت نجومی به پای خود برخاست بی مددی، و دو تا سه مجلس اجابت شد و شفا یافت؛ چنانچه در آن شب تا سه ساعت به بازی مشغول بود و آخر شب انار و هندوانه بسیار خورده تا صبح، گاه قرار و گاه بی آرام بود و در طلوع صبح صادق مرض عود نمود. مقدار یک مثقال بیشی فرمودم. در ساعت همۀ آن اعراض بد رفع شد و تا چاشت تندرست گردید تا یک هفته او را از آب منع نمودم. شب سوم غافل برخاسته، بر کنار نهر رفت و آن غریق بحر بلا و حریق درد و ابتلا، آن قدر آب خورده بود که بی هوش و بی شعور و بی حس افتاده تا سحر و از سحر تا قریب به زوال[5] تمام بدنش سرد شده و احساس نفس نمی شد، مقدار یک مثقال داءالمشک به گلاب حل کرده ریختم به حلقش. دل و دماغ قوت یافته، بعد از لحظه ای به هوش آمده سخن گفت. دو تا سه روز دیگر از آن معجون می خورد و در روز چهارم صحیح و سالم برخاست.

 


[1]  مخنوق: کسی که در حالت خفگی است.

[2] تنفس الصعدا: نفس طویل و بلند که به سختی کشیده می شود.

[3]  آسمانجون: رنگش کبود شده بود، آسمان گون.

[4]  نشانه بر این است که نبض ضعیف می زد. ذنب الفأر: یعنی دم موش.

[5]  قریب به زوال: تا نزدیکی ظهر.

منبع: کتاب قرابادین صالحی

 


خط مشی احیای سلامت در بازنشر مطالب مندرج در دیگر منابع 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

برای برقراری امکان تعامل با شما کاربر محترم خواهشمند است شماره همراه خود را در فیلد مربوطه وارد نمایید.شماره موبایل شما در سایت منتشر نخواهد شد.

دکمه بازگشت به بالا