معرفی طبیبان: جبرئیل بن عُبیدالله بن بُختیشوع
جبرئیل بن عُبیدالله بن بُختیشوع
پدرش، عُبَیدالله بن بُختیشوع، را مقتدر عبّاسی بعد از آنکه خلیفه گشت طبیب مخصوص خویش گردانید. روزگار گذشت تا عُبیدالله بن بُختیشوع فوت گردید و پسر و دختری صغیر از وی بماندند. و در همان شب وفات، مقتدر عباسی هشتاد نفر از فرّاشان بفرستاد تا هر چیز که در خانۀ او یافتند به دارالخلافه انتقال دهند. بعد از آنکه وی رادفن کردند، زوجه اش که دختر یکی از اجلّای عمّال به نام جرشون بود، مختفی گردید. پدر زوجه را گرفتند به گناه آنکه دخترت ودایع نزد تو گذاشته است و به این بهانه، مالی کثیر از وی گرفتند.
پس، زوجه عبیدالله پسر و دخترکوچک خود را برداشته بهقریۀ عُکبَرا گریخت و در آنجا با مردی طبیب ازدواج کرد و بعد از مدّتی که با او بود فوت شد. شوهرش مخلّفات [1] آن زن رابه ولد خود که از وی داشت مخصوص گردانید. لاجرم، جبرئیل به بغداد آمد و نداشت مگر مالی قلیل. پس، متّصل شد به خدمت طبیبی از اطبّای مقتدر که وی را هرمزد میگفتند و مدّتی ملازم او بود و نزد او درس نیز می خواند و چندی نزد ابن یوسف طبیب واسطی نیز قرائت کرد و ملازم بیمارستان و درس و تعلّم گردید و شبها در خانۀ اخوان خود که در موضع موسوم به «دارالرّوم» مسکن داشتند می گذرانید و ایشان با وی بسیار به ناخوشی سلوک می نمودند و او را بر اشتغال به درس تحصیل علم ملامت می کردند و به مُجون[2] و استهزاء با وی برمی آمدند و می گفتند می خواهد مانند پدر و جدّش بُختیشوع و جبرئیل شود و راضی نیست که مانند اخوال[3] خود باشد!
او بر این تلخیها صبر می کرد. پس، چنان اتّفاق افتاد که رسولی از کرمان به سوی معزّالدّوله آمد. اتّفاقاً، منزل او را «قصر فرج»، که واقع است در جانب شرقی و نزدیک به موضعی که جبرئیل آنجا نشستی، معیّن کرده بودند و چنان روی داد که فرستاده با او می نشستی و محادثت و مباسطت[4] می کردی. تا آنکه روزی جبرئیل را طلبیده در باب فصد خویش با وی مشاورت کرد وجبرئیل صواب دانسته خود مباشر فصد او شد و یک دو روز نزد او آمد وشد کرد.
فرستاده نیز، بنا بر رسمِ دیلم، صینیّه ای[5] که بر آن عصایب[6] و طشتی و آفتابه ای بود نزد او فرستاد و او را طلبیده گفت:
می خواهم ملاحظه متعلّقه ای که با من است کنی و بازنمائی که صلاح وی در چیست؟
و با فرستاده جاریه ای بود که به غایت او را دوست داشتی و نزف دم[7] او را عارض بوده. در فارس و کرمان طبیبی نمانده بود که متوجّه معالجت او نشده باشد واصلاً باشد و اصلاً نفعی حاصل نگشته بود.
بعد از آنکه جبرئیل او را ملاحظه نمود، تدبیری و دستوری برای وی مقرّر داشت ومعجونی داد تا او را خورانیدند وچند روزبیش بر نیامده صحّت یافت و تندرست گشت و صاحبش به غایت مسرور و شادمان گردید. پس جبرئیل را طلبید و هزار درهم نقد و درّاعه سقلاطون[8] جامه ایو عمامه قَصَب [9] عطا کرد وبعد از آن گفت:
داخل شو بر ایشان و حقّ خویش مطالبت کن! پس جاریه نیز یک هزار درهم و دو دست از هر نوع جامه و استری و غلامی زنجی او را عطا داد.
پس بیرون آمد از آنجا، خوشحال ترین مردمان. و چون اخوال او احوال او چُنان دیدند، به اکرامی تمام او را تلقّی کردند و او می گفت ایشان را:
این تکریم وتعظیم، در حقیقت جامه های مرا می کنید نه مرا!
و چون فرستاده به کرمان رجوع نمود، مهارت او را در طبابت بازگو کرد. و این معنی باعث شد جبرئیل را به عزم شیراز. و ورود اوبه آنجا مقارن اوّل ظهور عضدالدّوله و استیلای او بر شیراز اتّفاق افتاد. و چون خبر ورود او به عضدالدّوله رفع شد، او را به حضور خوی طلبید و سؤال نمود از عصبَتَین[10] چشم. پس تکلّم نمود جبرئیل در جواب آن به کلامی که به غایت در آن موقع قبول آمد. و غنیمتی شمرد مَلک او را و خانه برای وی مقرّر فرمود.
بعد از زمانی، حاکم فورفت[11] راکه خال[12] عضدالدّوله بود مرضی طاری شد و از مَلک استدعای طبیب کرد. عضدالدّوله جبرئیل را بفرستاد. حاکم مَقدَم او را به اِجلال و اکرام تلقّی نمود و جبرئیل از برای وی که وَجَع مفاصل داشت، جُوارش تُفاحی ترکیب نمود و غایت نفع بخشید. پس، عطا کرد او را عطائی جزیل و در غایت اکرام به شیرازبازگردانید و این در سنۀ سبع و خمسین و ثلاثمائه (357 ق) بود.
پس از این، عضدالدّوله عازم بغداد شد و جبرئیل در خدمت و در سلک[13] ملازمان خاصّه بود. و چون عضدالدّوله تجدید بیمارستان آنجا کرد، دو مرسوم[14] برای جبرئیل مقرّر شد: یکی به رسم خواص، و آن سیصد درهم شجاعی[15] بود. و یک به رسم بیمارستان، و آن نیز سیصد درهم شجاعی بود، سِوای جرایه. و نوبت ملازمت درگاه او را در هفته ای دو شب بود.
اتّفاقاً، صاحب ابوالقاسم بن عبّاد را مرضی صعب در معده عارض شد و از عضدالدّوله التماس طبیب نمود. عضدالدّوله بفرمود تا اطبّای بغداد را جمع آورده به محاورت و اختیار ایشان طبیبی برای خدمت صاحب تعیین نمایند. گویند اطبّا از روی حسد بر جبرئیل، چون او را نیک در معرض ترقّی می دیدند، به عرض عضدالدّوله رسانیدند که شایستۀ خدمت صاحب نمی دانیم از این جمع، مگر مثل ابی عیسی[16] مردی راکه به غایت نیکو سخن و به لغت فارسی عارف است.
این رأی عضدالدّوله را موافق آمده مالی که تهیّۀ سفر نماید و مرکوبی نیکو نزد او فرستاده، به جانب ری روان گردانید. چون جبرئیل به خدمت صاحب رسید، مقرّر فرمود تا وی را در خانه ای لایق با فرّاش و طبّاخ و خازن و وکیل و بوّاب[17] وسایر مایحتاج فرود آوردند. وبعد از هفته ای او را به حضور طلبیدند؛ به مجلسی مشحون [18] به علمای اصناف علوم . و شخصی را از اهل ری که به معرفت طب موسوم بود، مرتّب داشتند تا از وی سؤالات نماید، اوّلاً در امر نبض.
پس شروع کرد جبرئیل و شرح داد اکثر آنچه مقام گنجایش ایراد آن را داشت و بر هر مطلب اقامت ادلّه ای که قوم امثال آن نشنیده بودند کرد. و هم ایراد شکوک و اشکالات کرد که هیچ یک از عهدۀ جواب و حلّ آنها برنیامدند. لاجرم، همگی در مقام اعظام[19] او شده به فضل و تقدّم او اعتراف کردند. و صاحب، خِلاع [20] گرانمایه درهمان روز وی را عطا فرمود و سؤال نمود[21] تا برای او کناشی مرتّب دارد مشتمل بر ذکر امراض از سر تا به پای و مطالب دیگر به آن نیامیزد.
پس، مطابق خواسته کناشی بپرداخت و موقعی نیکو نزد صاح یافته هزار دینار صله ارزانی داشت. جبرئیل همیشه می گفت:
دویست ورق ساختم و هزار دینار گرفتم.
و چون این اخبار به عرض عضدالدّوله رسید، به غایت خوشوقت گشت و محلّ و ارتفاعی دیگر یافت. و چون از ری برگشت، در روزی که داخل بغدادمی شد، به زینتی تمام و تجمّلی نیکو، از غلامان و خادمان و سایر اسباب حشمت، داخل گردید و از جانب عضدالدّوله به انواع اّعزاز و اِکرام اختصاص یافت.
اطبّای بغداد در این وقت به دیدن او آمدند. از جملۀ ایشان، ابوالحسن بن کشکرایا- معروف به تلمیذ- او را گفت:
ای اباعیسی، زراعت ما کردیم و حاصل تو برداشتی! خواستیم تو را دور کرده باشیم، درقرب تو افزوده شد!
جبرئیل بخندید و گفت:
کارها در دست ما و شما نیست. مدبّری و صاحبی جدا دارد!
بالجمله، [22] جبرئیل مدّت سه سال بعد از این مقیم بغداد بود. و اتّفاق افتاد که خسروشاه، مَلک دَیلَم، علیل شد. ضعف و عجر بر وی استیلا یافت و با وجوا اطبّا که نزد وی بودند هر قدر استعلاج کردندی اثر منفعت ظاهر نگشتی. پس صاحب بن عبّاد عریضه ای[23] به خدمت عضدالدّوله روان کرد و خصوص جبرئیل را التماس کرد و عضدالدّوله بر طبق التماس صاحب، جبرئیل را به رفتن دیلم فرمان داد. و چون او به دیلم رسیده، مباشر علاج و تدبیر وی گردید. در اندک مدّتی ، باذن الله تعالی، مَلک به حال صحّت عود نمود و در مقابل، چنان که شایسته و بایسته باشد، عطا و اِنعام مبذول داشت. و دستورالعملی خواست در خصوص آن مرض و مداوای آن، تا به بعد، بِنای تدبیر خویش برآن گذارد.
پس، جبرئیل مقاله ای از سخن مرتّب داشت موافق خواستۀ او، دراَلَم دِماغی که به مشارکت معده و حجاب باشد، یعنی حجاب فاصل میان آلات غذا و آلات تنفّس. و چون هنگام عود به خدمت صاحب رسید، صاحب سؤال کرد از افضل اسطقسات [24] بدن. جواب گفت که آن خون است.
پس، صاحب درخواست که در این باب رساله ای بنویسد. لاجرم، مقاله ای لطیفه در این معنی املا نمود و براهین و ادلّه بر آن اقامت کرده، کُنّاش کبیر خود را آنجا تألیف نمود و موسوم گردانید به کافی و نسخه ای از آن وقف دارالعلم بغداد نمود و در بیمارستان بغداد بِنای عمل بر آن نهادند و او نیز بدان کُنّاش معروف شد. و او را ابوعیسای صاحبِ کُنّاش گفتندی.
در مراجعت از خدمت صاحب، او یک هزاردینار در برابر تألیف کُنّاشی به وی صله عطا کرده بود. جبرئیل دربارۀ این صله می گفت:
صد برگ تألیف کردم و هزار دینار گرفتم.
و کتابی در مطابقت میان اقوال انبیا و فلاسفه تصنیف کرد و مانند آن کتابی ساخته نشده، از آن جهت که کمال اشتمال بر ذکر و بیان اقاویل[25] دارد و یادآور ساخته که از کجاها استخراج کرده ام.
و مقاله ای دیگر در ردّ بر یهود نوشت و در آن شهادات انبیاء سابقه را برمجیء[26] مسیح علیه السّلام جمع کرده است و آنوعده البتّه واقع می شود. و از آن جمهل مقالات، مقاله ای از برای صِحّت قربان به خمیر و خمر. و از آن جمله، آنکه چرا قربان به خمر واقع شده است؟ حال آنکه اصل وی حرام است. و علل تحریم و تحلیل اشیاء را بیان نمود.
وقتی وی را سفر بیت المقدّس اتّفاق افتاد، پس به دمشق رفت و خبر ورود او به عزیز بن معزّ علوی، مستولی بر مصر، رسید و از جانب او مکتوبی جمیل مشتمل بر طلب او آمد. امّا او امتناع نمود و عذر خواست به آنکه او را در بغداد متعلّقات و اسباب هست باید که به بغداد رود. و بعد از استخلاص آنها وعدۀ معاودت کرده است، لیکن ایفای آن میسّر نگردید. بعد از این، ممهّد الدوله ملاطفت نامه ای به وی نوشت و او را به میّافارقین[27] طلبید و چون وارد آنجا شد، انواع اعزاز و اکرام یافت.
و از ظرایف آنچه میان ایشان گذشت آن بود که در سال اوّل ورود، امیر را مسهلی داد و گفت:
دوا را سحرگاه باید آشامید!
امیر، بر خلاف آن، اوّل شب بنوشید. چون صبح گشت، طبیب بر درگاه حاضر شد و امیر را ملاقات کرد. جبرئیل از عمل مسهل پرسید. امیر از روی امتحان گفت:
اصلاً عملی نکرده است.
جبرئیل گفت:
دلالت نبض بر موافقت دوائی که داده ام واضح است، لیکن امیر راستگوی تر است.
امیر بخندید و گفت:
– چند مجلس گُمان داری که عمل کند؟
– در مزاج امیر بیست و پنج مجلس و در غیر او بیش و کم ممکن است.
– تا حال بیست و سه مجلس عمل کرده.
طبیب گفت:
تتمّه آنچه عرض کردم، نیز واقع خواهد شد.
و مرتّب داشت برای او آنچه بعد از این معمول دارد و از نزد او بیرون آمد. و چون به منزل خود رسید، ملازمان و عمله را امر کرد تا به زودی اَحمال و اَثقال را بر هم بندند و مهیّای انصراف گردند. و چون این خبر به امیر رسید، کس فرستاد از سبب و از موجب آن عزیمت استفسار کرد. طبیب پیغام داد که مثل من کسی را امتحان و آزمون نمی کنند، زیرا که شهرت و مُسَلَّمیّت من بیش از آن است که با وجود آن حاجتی به امتحان باقی مانده باشد! پس امیر در مقام اعتذار و رضاجوئی آمد، به ارسال هدایا وی را تسلّی بخشید.
در این مدّت، همواره از جانب مَلک دَیلم مکاتبات مشتمل بر ملاطفات و استدعای حضور او هم به ممهّدالدّوله و هم به طبیب می رسید ممهّد الدّوله ممانعت می کرد تا سه سال بر این بگذشت. عاقبت، در روز جمعه ثامن شهر رجب سنۀ ست و تسعین و ثلاثمائه (8 رجب 396 ق) در هشتاد و پنج سالگی وفات یافت و در خارج میّافارقین مدفون گردید.[28]
[1] مخلفات: میراث و جملگی متروکات.
[2] مجون: شوخی ای که در آن طعنه و جسارت است.
[3] اخوال: جمع خال به معنای دایی است.
[4] مباسطت: دوستی کردن.
[5] صینیه: ظرف چینی.
[6] عصایب: دستار سر.
[7] نزف الدم: به حالتی که خون از اندام تحتانی (چه مقعد وچه رحم) بیرون بیاید گویند. و اگر از اندام فوقانی باشد، نفث الدم گویند.
[8] دراعه سقلاطون: گونه ای از لباس جلوباز است از جنس ابریشم که زردوز شده باشد.
[9] قصب: گونه ای از پارچه که از ابریشم و کتان بافند.
[10] دو عصبی که از چشم به طرف پس سر می رود.
[11] ظاهرا نام مکانی است.
[13] .سلک: درردیف.
[14]. مرسوم: نگاشته شده، نامه
[15].. ظاهرا پول رایج آن دوره بوده است
[16]. کنیه جبرئیل ابوعیسی بوده است
[17] بواب: دربان.
[18] مشحون: انباشته شده، مملو.
[19] اعظام: بزرگ شمردن.
[20] خلاع: جمع خلعت است. لباسهایگران قیمت.
[21] درخواست کرد.
[22] خلاصه سخن.
[23] عریضه: نامه.
[24] منظور عناصر چهارگانه بدن است.
[25] اقاویل: قول ها. مراد این است که نظرهای دیگر فلاسفه را بیان می کند.
[26] مجی ء: آمدن.
[27] شهری که در میان واقع شده و بین کشور ارمنیه و روم بود.
[28] ر.ک: تاریخ الحکمای قفطی؛ تاریخ طب در ایران، پاورقی ص 60.