معرفی طبیبان: سهل بن سابور بن سهل
سهل بن سابور بن سهل
او معروف به کَوسَج بود. در اهواز وطن داشتی و در لسان وی ضعفی که اهل خوزستان راست بودی. در ایّام مأمون و بعد از آن نیز به راه طبابت خدمت دارالخلافه کردی. چون اجتماع افتادی او را بایوحنّا بن ماسویه و جورجیس بن بُختیشوع و عیسی بن الحَکَم و زکریّا الطَّیفوری و امثال ایشان از اطبّا، اگر در عبارت از بیان احوال ایشان قاصر بودی، در معالجات صائبه[1] کمی نداشتی. و از امرای آن عهد، اختصاص وی با «اَبرَش» بیشتر بودی. سهل، چند ماه قبل از مأمون وفات یافت.
از ظرافات[2] و مزاحات[3] وی نقل کرده اند که در سنۀ تسع و مأتین (209 ق)، تمارضی کرد[4] و جمعی را فراهم آورده گواه گرفت بر وصایای خود و وصیّت نامه ای در قلم آورد و عدد اولاد و اسامی ایشان در آن ثبت کرد. اوّل بار، جورجیس – که مادرش مریم بنت بُختیشوع بن جورجیس و خواهر جبرئیل بود – و دوم، یوحنّا بن ماسویه را از پسران خود نوشت، و در آن کتاب درج ساخت که مادر هر یک از ایشان را هب وجه سِفاح[5] وَطی کردم و به ایشان آبستن شدند.
***
آورده اند که سهل و جورجیس در باب حُمای رِبعی[6] نزاع کردند. سهل اِشعاری کرد به همان معنی که در وصیّـت نامه نوشته بود. جورجیس از آن منقبض شد. چنان که اشک در چشمش آمد. و وی کثیر الالتفات بودی و زودازود از جانبی به جانبی نگریستی. چون آن حالت ازوی بدید، بانگ برآورد و این عبارت به لهجۀ شکسته بگفت:
«صُرِءَ (وحَکِّ) المسیهِ اِخرأ و فی اُذنِهِ آیهَ الخُرسی».
حاصل معنی این عبارت، بعد از تبدیل حروف عین و قاف و حاء و قاف و کاف که او به بدلهجگی خوزستانیان تبدیل کرد به همزه و کاف و هاء و خاء و ایضاً خاء، این است که صرع[7] گرفت جورجیس را. به حقّ مسیح بخوانید در گوشش آیه الکرسی.
***
دیگر از دُعابات[8] سهل نقل کرده اند که بیرون رفت روز« شعانین» – و آن عیدی است از اعیاد نصاری و در آن روز به مواضع معیّنه بیرون می روند – پس دید سهل، در اثناء راه، یوحنّا بن ماسویه را که در جامه و لباسی نیکوتر از جامه و لباس ویو بر مرکوبی گرانمایه تر از مرکوب وی و غلامان متعدّد، که ازهر طرف وی روان بودند، چون سهل او را به این آئین بدید و نازشی به آن زیب و زیور از وی فهم کرد، بر وی سبقت کرد و خود را به صاحب مسلحۀ[9] آن ناحیه رسانید و چنان باز نمود که:
جوانی به این علامت و نشان از پی می رسد. او پسر من است، امّا غرور ناز و نعمت او را بر عصیان و نافرمانی می دارد و گاه بُوَد که از غایت نخوت[10] انکار پسری من می کند. بفرمای تا وی را از برای ادب دراز کنند و بیست عدد دِرّه[11] دردناک او را بزنند، بیست دینار خدمت می کنم![12]
و فی الحال، بیست دینار بیرون آورد به کسی که محلّ وثوق صاحب مسلحه بود سپرد. در این اثناء، آن جوان برسید و چون داخل شد، سهل برخاست و متظلّمانه به صاحب مسلحه شکایت آغاز کرد که:
امروز شما پیشوای دین مسیحید و این پسر من، اصلاً حقوق ابوّت مرعی نمی دارد[13] و مرا می رنجاند!
یوحنّا، در کمال استکبار، پسری او را دربارۀ کمترین ملازمی از ملازمان خویش عارشمرد و انکار ابوّت او کرد. صاحب مسلحه به انکار او التفات ناکرده[14] بفرمود تا درازش کردند و تا خبردار می شد بیست دِرّۀ شایستۀ بایسته[15] ضیافت کردند.
[1] صائبه: درست. درمعالجات صائبه کمی نداشت: در معالجات نیکو و درست کمتر از اطبّای دیگر نبود.
[2] ظرافات: جمع ظرافت. مزاح کردن.
[3] مزاحات: جمع مزاحت، شوخی کردن.
[4] تمارض: خود را به بیماری زدن.
[5] سفاح: زنا.
[6] حمی ربعی: تبی که یک روز گیرد و دو روز واگذارد.
[7] صرعک بیماری ای که مریض گاه گاه ناگهان بیفتد و اعضا و تن او بپیچد و به اضطراب آید و در آن حال فاقد عقل گردد.
[8] دعابات: شوخیها و مزاحها.
[9] صاحب مسلحه : فرمانده گروهی که دارای سلاح هستند.
[10] نخوت: تکبر، خودپرستی
[11] دِرَّه: پوستهای باریکی که بر هم بدوزند یابرهم ببافند و با آن گنهکاران را تازیانه زنند.
[12] بیست دینار شما را مزد می دهم.
[13] حقوق پدری را رعایت نمی کند.
[14] التفات ناکرده: اعتنا نکرد.
[15] بایسته: شایسته، سزاوار.